۲۷ جولای ۱۹۴۲. توی یکی از محلهای استقرار سربازها توی جنوب شوروی، ۲ تا سرباز با یونیفرم ارتش سرخ داشتن سهوا با هم آلمانی صحبت میکردن و این جمله رو میگفتن: «امروز از مرز اروپا و اسیای عبور میکنیم.» مرد سوم که لباس مهندسی رزمی آلمانها رو تنش کرده بود هم با دقت گوش میداد. در واقع اونها سربازهایی آلمانی از هنگ «براندنبورگ» بودند. واحد ویژه نیروهای نخبه آلمان همون واحدی بود که معمولا توی لباس دشمن ماموریتهاشون رو انجام میدادند.
این سربازخونه روی رود و نزدیکی سد مانیچ بود و این سربازها هم جلوی مهندسهای روسی رو گرفته بودن تا سد رو منفجر نکنن. اونها با خیال راحت نشسته بودن و گپ میزدن و فکر میکردن که عملیات با موفقیت تموم شده اما یک دفعه یه غریبه از در ظاهر شد و با سه شلیک دقیق و سریع هر سه سرباز آلمانی رو کشت و رسید به چاشنی انفجار سد! بالاخره چیزی که نباید اتفاق میافتاد، افتاد و اون تونست سد مخزنی وسیلوسکویه رو در تاریخ ۲۷ جولای ۱۹۴۲ منفجر کنه.
این انفجار باعث شد سطح آب در پایین دست رودخونه زیاد بشه و مانع بزرگی در مسیر پیشروی آلمانها درست کرد. رود مانیچ از یک رود با عرض ۴۰ متری به دریاچهای بزرگ با ۴ کیلومتر وسعت تبدیل شد.
تانکهای آلمانی که می خواستند مستقیماً از روی سد رد بشن حالا مجبور بودن از روی دریاچه رد بشن، اون هم یکییکی. این کار زمان بسیار حیاتی برای عقبنشینی ارتش سرخ درست کرد ولی مثل خیلی از پیروزیهای دیگه ارتش سرخ، این پیروزی فقط یک پیروزی کوچک و مقطعی بود.
اما چی شد که به اینجا رسیده بود ماجرا؟ ۳ روز قبلتر ارتش آلمان، دروازه قفقاز رو فتح کرده بودند، حمله اصلی آلمان از همین نقطه شکل گرفته بود، دورتر در غرب تنها خبر خوب این بود ارتش چهارم پنزر آلمان کمی بعد از قفقاز راهی کمک به حمله استالینگراد شد. میدونیم دیگه که این ماجرا تقریبا داره در خط زمانی جتگ در حومه استالینگراد اتفاق میافته و اگر هنوز این ماجرا رو گوش نکردید، اپیزود قبلی رو گوش بدید.
همون روزی که سد منفجر شد استالین گزارشی از فرمانده جبهه قفقاز شمالی بهش رسید. مارشال سمیون میخوائیلویچ بودیونی که قبلا هم بارها و بارها دربارهش حرف زدیم توصیه به عقب نشینی سریع نیروهایش به خط «رود تِرِک» و کوههای قفقاز کرده بود.
بعد از شکستهای ارتش سرخ آلمانها برتری عددی قابل توجهی نسبت به روسها در قفقاز داشتند. بودیونی معتقد بود که تنها راه تثبیت وضعیت، عقبنشینی فوری به جنوب بود. اما یادمونه که استالین چه قانونی وضع کرده بود. این درخواست بودیونی درست فردای روزی بود که استالین فرمان مشهور شماره ۲۲۷ را امضا کرد، همون که میگفت حتی (یک قدم برنگرد). اما خیلی عجیبطور، با طرح عقبنشینی بودیونی موافقت کرد. یه جور تناقض خاصی توی دستور و اجرای فرمان استالین وجود داشت. اما در قفقاز، به نظر میرسید از معدود دفعههاییه که داره منطق نظامی اجرا میشه. رود ترک و کوههای قفقاز مواضع دفاعی نفوذناپذیری رو تشکیل میدادند و به همین دلیل هم سربازان بلافاصله به سمت این خط عقبنشینی کردند. از اون طرف هم قبل از اینکه آلمانها بتوانند مابقی ارتش سرخ رو محاصره و نابود کنن، تمام قوای ذخیره شوروی برای کمک به استالینگراد فرستاده شد که یکی از سختترین نبردهای سرنوشتساز جنگ جریان داشت. بنابراین هیچ نیروی ذخیرهای برای جبهه قفقاز شمالی وجود نداشت. به همین خاطر هم خیلی سریع قوای بودیونی شروع به سنگ گرفتن در ترک کردند.
۱۹۴۲ بود و حمله بزرگ تابستانی آلمان هم جریان داشت. ارتش ب آلمانها در حال پیشروی به استالینگراد بود تا بتونه از جناح شمالی ارتش (اول) حفاظت کند که تمرکزش روی میادین نفتی شوروی در قفقاز بود. قفقاز منطقهای کلیدی برای هر دو جناح بود. هم برای شوروی که قبل از جنگ، ۷۰ درصد نفت شوروی از میادین نفتی باکو در قفقاز تامین میشد و هم برای ارتش آلمان که رسیدن به سوخت میتونست براش حکم اکسیژن رو داشته باشه و کمک کنه که زنده بمونن. اگر این میادین نفتی به دست آلمانها میافتاد،فاجعهاب بزرگ اتفاق میافتاد و ارتش سرخ به طور کامل نابود میشد.
هیتلر باور داشت که برنده جنگ، کسیه که کنترل میادین نفتی رو به دست بگیره. اون دیوونه نفت بود و حتی مطالعاتی درباره شیوه استخراج و پالایش نفت هم انجام داده بود. بعد از اینکه عملیات (مورد آبی) شروع شد و ارتش اول آلمانها به مواضع شوروی رخنه کردن، پیشروی سریعی را به سمت این میادین حیاتی نفت انجام دادن که ارتش یکم پنزر فون کلایست این پیشوری رو رهبری میکرد.
حدود یکسال بریم عقبتتر به ۱۹۴۱. اون سال فون کلایست فرمانده ارتش یکم پنزر در اوکراین بود، در هفته اول جنگ او پیروز نبرد عظیم چهار روزه زرهی در برودی شد، حالا هم این تجربه خوب که توی رزومه فون کلایست بود اون رو متمایز کرد و تصرف میادین نفتی قفقاز رو بهش سپردن. فرمانده روبروی فون کلایست اما، مارشال بودیونی تا حالا فقط شکست خورده بود وحالا داشت عقبنشینی نیروهای رو به کوه های قفقز نظاره میکرد.
یه کم در مورد جغرافیای اون منطقه صحبت کنیم. کوههای قفقاز ۱۳۰۰ کیلومتر از خزر تا دریای سیاه امتداد دارن و این محدوده رو به سه بخش تقسیم کرده بود. قفقاز شرقی از شبه جزیره آبشرون تا کوه قازبگی، مرکز قفقاز از قازبگی تا کوه اِلبروُس و قفقاز غربی از البروس تا آناپا. برف و یخ، قلههای بلند این رشته کوه رو تمام طول سال پوشونده بود و برای رسیدن به گروزنی، هرکسی باید حتما از رود خروشان ترک رد میشد.
فون کلایست نقشه پیشروی مستقیم به اوردزونیکیدزی رو داشت و دنبال کردن جاده قدیم نظامی گرجستان تا تیبلیسی. اون میتونست از کوههای غربی قفقاز رد بشه و به منطقه مورد نظرش برسه ولی از این کار صرف نظر کرد تا نیروهایش رو متمرکز کنه اما هیتلر با این نقشه مخالفت کرد و سپاه ۴۹م کوهستان به قفقاز غربی منتقل شد.
هیتلر اون موقع ماموریتهای خیلی بیشتری رو به لیست اهداف جاهطلبانه خودش به برای ارتش اول خودش که در ماموریت بود اضافه کرد. اون حالا میخواست پایگاههای دریایی شوروی رو در ساحل دریای سیاه هم تصرف کنه. بودیونی تعداد خیلی کمی تانک در اختیار داشت. اما بخاطر موقعیتی که ثابت شده بود در توپخانه سنگین برتری پیدا کرده بود. علاوه بر این لشگر بودیونی با واحدهای قدرتمند هوایی هم پشتیبانی میشد.
تابستان ۱۹۴۲ اتفاق خیلی مهمی در سازماندهی نیروی هوایی ارتش سرخ اتفاق افتاد. حالا دیگه ارتشهای هوایی به جبهههای ارتش سرخ اضافه میشدن. اون هم با برنامه و به صورت فرماندهی متمرکز که سیستم مشابهی بود که نیروهی هوایی آلمان ازش استفاده میکرد. قبلا واحدهای هوایی شوروی، به گروههای غیر موثر کوچکی تقسیم شده بودند. قدرت هوایی شوروی در قفقاز شامل هواپیماهای نیروی دریایی ناوگان دریای سیاه، ارتش پنجم هوایی به فرماندهی سپهبد گوریونوف و ارتش چهارم هوایی به فرماندهی سرلشکر وشینین بود.
تا حالا چیزی درباره وشینین نگفته بودیم. ببینیم این فرمانده کیه. کنستانتین آندریویچ وشینین حضور نظامیش رو به عنوان سرباز، زمان جنگ داخلی روسیه شروع کرد. اون خلبانی را تازه در سی سالگی بعد از رفتن به آکادمی نیروی هوایی یاد گرفت. اوایل خیلی هم نیروی هوایی رو دوست نداشت نبود اما زمینه سربازیش بهش کمک کرد تا بفهمه چطور قدرت هوایی برای پشتیبانی نیروهای زمینی استفاده میشه.
آگوست ۱۹۴۲ بازماندگان جبهه بودیونی چشم امیدشون به خلبانهای وشینین بود. اونها دائما ستونهای پیشرو آلمان را با بمب و راکت میکوبیدند. یه کار دیگه هم که نیروی هوایی میکرد این بود که دیدبانی بود برای افرادی از ارتش سرخ فرار میکردن.
هواپیماهای تجسسی، مسیر پیشروی ارتش پنزر فون کلایست در جنوب رو رصد میکرد. آلمانها ارتش یکم و چهارمشون رو به دنبال ردپای نیروهای فراری شوروی انداخته بودن و داشتن به جلو میرفتن. آلمانها نیروی متخصصی رو برای عبور از مسیر کوهستانی به منطقه آورده بود. این افرادِمتخصصِ جنگِ کوهستانی از تیرول اتریش و آلپ باواریا بودند. اونها با وسایل کوهنوردی، حیوانهای باربر و تجهیزات تخصصی سفر میکردند. این تجهیزات هم شامل توپخانه سبک وزن که قابلیت باز شدن داشت و قطعاتش بود.
سربازان کوهستانی ماموریت داشتند به نبرد در کوهها تا غرب البروس ادامه بدن و به سمت تیبلیسی پیشروی کنن. اونها قبل از اینکه زمستون برسه و رد شدنشون رو غیر ممکن کنه فقط چندهفته برای رد شدن از کوهها وقت داشتن. اگر آلمانها اینجا و در غرب پیش میرفتند، میتونستند اخرین پایگاههای شوروی در دریای سیاه رو هم بگیرن.
فرماندهان محلی شوروی معتقد بودند کوهها به قدری غیرقابل نفوذند که گذرگاهها فقط به گروههایی کوچک برای محافظت نیاز دارند اما اونها مهارت لشکرهای کوهستانی آلمان رو دست کم گرفته بودن.
نیروهای کوهستانی آلمان پیشرویشون را در کوههای قفقاز غربی در ۱۵ آگوست شروع کردند. اونها طرح جسورانهای برای حرکت جناحی از گذرگاه کلوکوف تدارک دیده بودن. دو جوخه مسلح به تیربار و خمپاره چندین ساعت بالا رفتند. چیزی که یهو مدافعان شوروی رو شوکه کرد این بود که اونها دشمن رو پشت خودشون دیدن.
ارتباطات ضعیف نیروهای مدافع با مقر اصلی بود که بحران رو تشدید کرد. مقر شوروی فقط ۲ روز بعد از نبرد فهمید که چه اتفاقی افتاده. اما بالاخره قوای ذخیره اعزام شدن. فرماندهی عالی استاوکا هشدار جدی مخابره کرد که: «دشمن، نیروهای مجرب و ویژه کوهستانی دارد و از هر جاده و مسیری در کوههای قفقاز برای رسیدن به جنوب قفقاز استفاده میکنند، فرماندهانی که معتقد بودند کوهستانها موانع غیرقابل نفوذی هستند، اشتباه فجیعی مرتکب شدند، تنها آمادگی کامل و خط دفاعی مستحکم غیرقابل نفوذ است». اما خب هشدار خیلی دیر به دست مدافعان گذرگاه کلوکوف رسید.
نیروهای ذخیره شوروی پس از گذشت یک هفته از نبرد به گذرگاه کلوکوف رسیدند. اون زمان آلمانها دیگر در دامنههای جنوبی بودند اگرچه تونستند از پیشروی بیشتر جلوگیری کنند اما نتونستن اونها رو به عقب برونن. آلمانها در همون زمان گروهی رو به کوه البروس، مرتفع ترین قله قفقاز فرستادن. در ۱۸ آگوست اونها به کمپ توریستی (پناهگاه ۱۱) رسیدند. اون موقع در ۴۱۳۰ متری از سطح دریا پناهگاه ۱۱ به عنوان مرتفعترین هتل جهان شناخته شده بود. در واقع اولین پناهگاه چوبی اون منطقه در ۱۹۳۲ ساخته شده بود. شش سال بعد، پناهگاهی سه طبقه با نمای فلزی و شبیه بالن به جای اون ساختن. از این پناهگاه بود که آلمانها عازم قله شدند.
اونها توی ۲۱ آگوست پرچم سوواستیکا یا همون پرچم صلیب شکسته را بر فراز کوه البروس، بلندترین کوه اروپا بر افراشتن. این یک پیروزی تبلیغاتی بود هرچند شخص هیتلر گفت که از این کار عصبانیه و اون رو یه بچهبازی مسخره دونست.
همزمان در مسکو بالاخره اتفاقهای قفقاز زنگ خطر رو به صدا درآورد و رییس نگران پلیس مخفی NKVD، لاورنتی بریا شخصا به سوخومی، زادگاهش پرواز کرد و توی اولین کاری که انجام داد، فرمانده ارتش ۴۶م، ژنرال سرگاتسکوف را برکنار کرد.
اما در شرق قفقاز ارتش یکم فون کلایست، جاپاش رو در امتداد رود ترک محکم کرد اما با مقاومت شدید واحدهای شوروی روبرو شدن. اونها افراد محلی زیادی بودن که کوهها را مثل کف دستشان میشناختند. رصدچیهای توپخانه توی جاهای مرتفع توانایی شلیک دقیق کاتیوشاها و هویتزرها رو روی پلهای موقت آلمان در رود ترک داشتن. آلمانها حتی با شکل جدیدی از موانع ضدتانک روبرو شدن؛ سربازان شوروی خندقها را با نفت پر کرده بودن، بعد در موقعی که لازم بود اونها را با شعلهافکن اتش میزدند. اینکار باعث میشد یه دیوار نفوذناپذیری از اتش و دود سیاه غلیظ و کشنده ایجاد بشه و کسی نتونه ازش رد شه.
روستاهای اطراف مالگوبِک که یه شهر توی ایالت اینگوشتیای قفقاز شمالی هستش چندبار دست به دست شدند. البته نه تا وقتی که آلمانها مخفیانه لشکر ۱۳م پنزر رو توی جنوب از رود ترک رد کردن که باعث امن شدن منطقه شد. حتی اونها با لشکر موتوریزه اس اس (وایکینگ) قوای جدیدی بهشون رسید و تجدید قوا کردن.
در ۲۷سپتامبر، آلمانها اِکتُوُو را تصرف کردند اما همون روز مجبور شدن حالت دفاعی بگیرن. همزمان واحدهای نیروی هوایی آلمان هم در قفقاز در شمال به استالینگراد فرستاده شدند و دست نیروی هوایی شوروی رو توی قفقاز باز گذاشتند و دیگه چی از این بهتر؟ هواپیماهای وشینین پلهای موقت آلمان در رود ترک را هدف گرفتن و نابودشون کردن. وشینین همیشه به افرادش اهمیت حمایت از نیروهای زمینی را یادآور شده بود: «ما بخاطر اونها اینجا هستیم» و به خلبانهاش گفت: «غیر از این هدفی نداریم».
رسوندن تانک از کارخانههای شوروی به نیروهای قفقاز خیلی سخت بود، اما یک مسیر از کمکهای متفقین از ایران به قفقاز کشیده شد و کمکها بهشون میرسید. به همین خاطر هم خیلی از تانکهای شوروی توی این جبههها، مدل بریتانیایی و امریکایی بودند.
این اولین باری هستش که داریم به ایران در جنگ جهانی دوم اشاره میکنیم ولی قسمتهای ویژهای فقط درباره ایران توی این جنگ داریم که باید صبر کنیم پرونده اولمون تموم بشه و بعد بریم سراغ این موضوع.
تا اکتبر ۱۹۴۲ جبهه قفقاز در مجموع ۳۰۰ تانک داشت که مدلهای بریتانیایی و امریکایی ۴۲ درصدشون رو شامل میشدن. تانکهای متوسط تی-۳۴، ۲۰درصد و تانکهای سنگین (KV) فقط ۲ درصد تعداد تانکها رو تشکیل میدادند. ۳۶درصد باقیمونده هم شامل انواع تانکهای سبک شوروی بود.
ارتش چهارم هوایی وشینین هم تجهیزات کمکاش از متفقین رو دریافت کرد. خلبان وشینین بین اولین صاحبان بمبافکن دو موتوره بوستون امریکایی بود. این هواپیماها مخصوصا به تجهیزات ناوبریشون شهرت داشتند که اونها را امنتر از خیلی هواپیماها، برای پرواز بین کوهها و توی هوای غیرقابل پیشبینی میکرد. هواپیماهای دیگهای هم طراحی شده بودن تا توی کوهها بتونن خوب مانور بدن که یکیشون هواپیماهای دوباله سیگال (آی-۱۵۳) بود. سرعت کم و مانورپذیری عالی که این هواپیما داشت اون رو به جنگنده بمب افکنی موثر توی درهها و گذرگاهها تبدیل کرده بود. حملات راکتی سیگالهای پایین پرواز روالی متدوال در این نبردهای ارتفاع بالا بود. در زمین، واحدهای ویژه آموزش دیده کوهستانی NKVD هم تشکیل شد. تجهیزات اونها ترکیبی عجیب از لباس ورزشی، یونیفرم نظامی و کیتهای غنیمتی آلمانها بود. یکی از کارهای خیلی مهم و در عین حال خیلی سخت این گروهها،شناساییهایی بسیار خطرناک و تقریبا نشدنیای بود که انجام میدادن.
در اوایل سپتامبر یکی از این واحدها تونست ورق رو برگردونه و آلمانهایی که در گذرگاه کلوکوف بودن رو با شکست روبرو کنه. داستان از این قرار بود که نیروهای کوهستان شوروی، کاروان طولانیای از سربازهای آلمانی و حیوانات باربرشون را در حال عبور از گذرگاه شناسایی کردند اما فاصلهشان دورتر از برد تفنگ بود. درست بعد از اینکه سه هواپیما با ارم ستاره سرخ بالای سرشون ظاهر شد درگیری هم شروع شد. گوسف فرمانده بخش مهندسین اتفاقی که افتاد رو اینطوری توضیح میده: «خلبانان ما نه تنها ماهر بودند بلکه کوهها را هم میشناختند، ابتدا به خود کاروان حمله کردند اما نتایج ثمر بخش نبود. پس دامنههای بالای جاده را بمباران کردند تا تکه سنگهایی بزرگ روی کاروان هیتلر سقوط کند. دامنه کوه در میان ابر غلیظی از غبار ناپدید شد و وقتی صاف شد، دیدیم کاروان نابود شده است».
تا سپتامبر ۱۹۴۲ نبرد گذرگاههای کوههای قفقاز به بنبست خورده بود. سربازان کوهستان آلمان نتوانستند از موفقیتهای اولیهشون استفاده کنن و به سمت ساحل پیشرویشون رو ادامه بدن. اما نیروهای شوروی هم قدرت کافی برای پس گرفتن گذرگاههای مرتفعی که در آگوست از دست داده بودند را نداشتند.
۲۸ سپتامبر یکی از عجیبترین نبردهای جنگ جهانی دوم در ارتفاع بیش از ۴۰۰۰متری از سطح دریا درگرفت. روسها گروه ویژهای از NKVD رو با حدود ۱۰۰ نفر تشکیل دادند تا (پناهگاه۱۱) در نزدیکی قله کوه البروس را بازپس بگیرند. اونها توسط ستوان گریگوریانتس رهبری میشدند و تیربار، خمپاره و تک تیرانداز داشتن. نیروهای کوهستانی آلمان از جسارت حمله شوروی مبهوت موندن ولی خیلی سریع خودشون رو جمع کردند. صدای شلیک مسلسلها برای چندساعت توی کوهها پیچید.
اما خیلی اروم ورق جنگ به ضرر ستوان گریگوریانتس و افرادش شروع به چرخیدن کرد و فقط ۴ سرباز از گروهش زنده برگشتن. جسد ستوان گریگوریانتس یکی از اجسادی بود که در دامنه کوه تار و مار شده بودند.
چندروز بعد دمای هوا حتی سردتر هم شد. هوای سرد باعث میشد که ۲ طرف افرادشون را بیشتر بر اثر سرمازدگی و بهمن از دست بدن تا توی نبرد مبارزه. همین شرایط باعث شدکه آلمانها،سال ۱۹۴۲ هیچ پیشروی خاصی توی کوهها نداشته باشن. اما جالبه بدونیم توی قفقاز آلمانها حامیهای زیادی از ناسیونالیستها و ضدکمونیستها بین مردم محلی پیدا کردند.
تاریخچه قدرت ناسیونالیسم توی قفقاز زمینهای جذاب و مناسب برای ارتش آلمان فراهم کرده بود. اونها سربازهای خیلی زیادی توی گرجستان، چچن، ارمنستان و اذربایجان اسیر کرده بودند که تعدادیشون اماده نبرد علیه شوروی شدند. اونها گروههایی موسوم به لِژیونهای شرقی رو تشکیل دادند و شروع کردن به کمک کردن به ارتش آلمان.
توی اکتبر، لشکر ۲۳م پنزر مطلع شد که گردانی از داوطلبهای گرجی میخوان به ارتش آلمان ملحق بشن، آلمانها بلافاصله اقدام به خلع سلاح این واحد کردن و اونها رو از خط مقدم دور کردن. این گروه که یه جورایی به همون لژیونهای شرقی مربوط میشد، یهو تعدادیشون شروع کردن به تیراندازی به آلمانها و بعدش هم دویدن به سمت خط روسها. این اتفاق نشون میداد که خیلی هم نمیشه روی لژیونهای شرقی حساب کرد.
برگردیم سراغ رود مهم این قسمت یعنی همون رود ترک. خط ساحلی آلمان در امتداد رود ترک هنوز هم محلی برای نگرانی فرمانده جبهه شوروی بود. توی نوامبر تصمیم بر انهدام این جای پا با یورش عظیم سربازها و تانک گرفته شد. اما قبل از اینکه این حمله شروع بشه، فون کلاییست با استفاده از آخرین بشکههای ذخیره سوخت و مهمات تهاجمش را شروع کرد. فون کلایست تصمیم داشت تا نبرد را به سمت اُردزونیکیدزی ببرد، در واقع به همون سمتی که مسیر جدیدی بود برای رسیدن به شهرهای باکسان و نالچیک.
تانکهای ارتش یکم پنزر با پشتیبانی حملههای هوایی پیشروی سریعی رو شروع کردن. آلمانها به نظر میرسید دوباره روحیه جنگ برقآسا رو پیدا کرده بودند. یه کم بعدتر اونها به حومه اُردزونیکیدزی رسیدند اما موفقیتشان خیلی دووم زیادی نداشت.
نیروهای جبهه قفقاز جنوبی، رفتن که خط ساحلی ترک رو بکوبن. دو لشکر پنزر آلمان توی نزدیکی روستای گیزِل محاصره شدند. آلمانها هم مجبور شدن تانکها و تسلیحات سنگینشون رو ول کنن و با پای پیاده و یه فلاکت خاصی عقبنشینی کنن و همینطور که عقبنشینی هم میکردن باید نبرد رو ادامه میدادن و این کار رو سختتر میکرد. برای آلمانها رسیدن به تیبلیسی حالا دیگه مطرح نبود و اونها زنده موندن براشون اولویت پیدا کرده بود.
در ۲۰۰۷ رییس جمهور پوتین بخاطر قهرمانیهای زمان جنگ به شهرهای مالگوبک و اوردونیکدزی، ولادیکافکاز امروزی لقب (شهر افتخار نظامی) داد.
توی نوامبر محاصره ارتش ششم در استالینگراد ورق جنگ را برگرداند اگر آلمانها فورا از قفقاز خارج نمیشدند داستان شکل دیگهای رقم میخورد. ارتش سرخ ممکن بود به روستوف برسه و کل ارتش اول آلمانها رو قیچی کنه.
در ۲۲ نوامبر فون کلایست به فرماندهی ارتش اول آلمانها منصوب شد. او فورا به ارتش یکم پنزر دستور عقبنشینی به روستوف را داد در حالیکه ارتش ۱۷م هم به سرپل کوبان عقبنشینی میکرد. تنها راه برای نگه داشتن سرپل کوبان ارسال تدارکات از هوا بود. اینکار در صورتی که ارتش ششم در استالینگراد میموند غیرممکن بود اما تسلیم شدنش دست ترابری نیروی هوایی را برای ایجاد پل هوایی به کوبان باز میکرد.
کوبان یه رودخانهای در سرزمینهای استاوروپول توی ققفقاز شمالی در فدراسیون روسیه است که از دامنههای کوه آلبروس و از یخچال اوللوکام سرچشمه میگیره و از پیوستن رودهای «اوللوکام» و «اوچکولان» درست میشه. طول رودخونه ۸۷۰ کیلومتر و مساحت حوضه آبریزش حدود ۵۷۹۰۰ کیلومتر مربع است.
در ۱۳ مارس ارتش A دستورات جدیدی از فرماندهی عالی ارتش دریافت کرد: «سرپل کوبان و کریمه را به هر قیمتی نگه دارید».
فون کلایست گزارشی برای فرماندهی عالی درباره ارزش سرپل کوبان اماده کرد که مضمونش اینطوری بود: «مزیت این محل این است که شمار قابل توجهی از نیروهای روسی را درگیر نگه میدارد، ناوگان دریای سیاه دشمن قادر به انجام عملیات تدافعی نیست و دفاع از کریمه را سهولت میبخشد».
در بهار ۱۹۴۳ به دلیل اینکه هر دو طرف در حال اماده شدن برای نبرد کورسک بودند بیشتر مناطق جبهه شرقی آروم بود. اما در کوبان درگیری ادامه داشت. وشینین موظف شد تا پست فرماندهی نیروی هوایی را در نزدیکی خط مقدم دایر کنه. میدان نبرد اینجا کوچک بود.
حملههای هوایی و گشت جنگندهها به شدت در جریان بود و اطلاعات به اسکادرانها منتقل میشد. نبردهای هوایی بر فراز سرپل کوبان دائما ۳۰ تا ۴۰ هواپیما از هر طرف را درگیر میکرد.
وشینین درخواست کرد که جنگندههاش بمبافکنهای دشمن رو از خطری که میتونست برای سربازهای ارتش سرخ درست کنه به هر قیمتی دور نگه دارند. نبرد هوایی بالای کوبان به یکی از مشهورترین وقایع جبهه شرق تبدیل شد. تحت فشار بیامان ارتش سرخ سرپل کوبان بالاخره در آگوست ۱۹۴۳ نفوذپذیر شد. آلمانها در پیشرویهای شوروی از شمال و با عملیات ابی خاکی در نوروسیسک دور زده شدند و در اکتبر ارتش ۱۷م به کریمه منتقل شد. دیگه مشخص شده بود که تلاش هیتلر برای نفت منجر به فاجعه شده.
حالا آوریل ۱۹۴۴ شده. افسر توپخانه شوروی مواضع دشمن را در (تنگه پرکوپ) شناسایی کرد. اون دنبال چیزهایی می گشت که بتونه با خمپارههای ۲۸۰میلیمتری اونها رو بزنه. گلولههای ۲۰۰ کیلوگرمیشون میتونستن توی سختترین دیوارها نفوذ کنه.
آمادهسازی برای حمله کریمه ادامه داشت. پیشروی ارتش سرخ توی اوکراین نیروهای آلمانی و رومانیایی را در شبه جزیره ایزوله کرده بود. اما تنها سه نوار زمینی کریمه را به سرزمین اصلی متصل میکرد.
در پرکوپ تنگه تنها ۱۴ کیلومتر پهنا داشت و جایی برای مانور دادن نبود. نیروهای آلمانی و رومانیایی ارتش ۱۷م ۵ماه زمان برای موضع گرفتن در تنگه ایستموس در اختیار داشتند. تیربارچیها اماده بودند تا سربازان پیشرو شوروی را تار و مار کنند. هویتزرها که همون ترکیبی از توپخونه و خمپارهانداز بود هم توی درهها قایم شده بودند.
دیکتاتور رومانی مارشال انتونسکو از هیتلر خواست تا کریمه رو تخلیه کند. جایی که ۷ لشکر رومانیایی مستقر بودند اما هیتلر نگران بود که روسها از فرودگاههای کریمه برای بمباران میادین نفتی رومانی استفاده کنه. اگر این اتفاق میافتاد تامین شدن کروم آلمان از ترکیه هم به خطر می افتاد. دریاسالار دونیتز به هیتلر اطمینان داد که اگر لازم باشه نیروی دریایی میتونه ارتش ۱۷م را از دریا خارج کند اما اون حساب کرده بود که بندر اودسا تو دست آلمانها باقی میمونه ولی خب خیلی این فکر درست نبود چون ۱۰ آوریل ۱۹۴۴ اودسا به دست ارتش سرخ افتاد و همه چی از بین رفت.
ده روز قبلتر هیتلر فون کلایست را از فرماندهی ارتش آ برکنار کرد، جانشینش سرلشکر فردیناند شورنر بود که بعد از ورود به کریمه، توی گزارشش به هیتلر گفت که شرایط با ثبات است و کریمه میتونه ماهها مقاومت کند. در ۸ اوریل ۱۹۴۴ از پرکوپ، سیوَش و کرچ توپهای شوروی ناگهان غریدن و آتش عظیمی به راه انداختن. سنگرهای چوبی توپها به چوب کبریت تبدیل شدند و ساختمانها، پاره سنگ شدند. بالاخره سربازان عروسکی یونیفرمدار شبیه مترسک یه کم جدیتر، از سنگرهای ارتش سرخ بیرون پریدن. فریاد (اورا) که بانگ نبرد روسها بود از همه جا شنیده میشد. صدای دیگهای که خیلی زیاد شنیده میشد، ضجه زدن شنیهای تانک، آلمانها به سرعت از سنگرهاشون به حالت جنگی رفتند ولی نمیدونستن هنوز که دارن با یه سری عروسک میجنگن و توی یه دام قدیمی افتادن. اسلحههایی که قایمشون کرده بودن از مخفیگاهشون بیرون اومدن و خلاصه آتش روی آتش، گلوله روی گلوله بود که شلیک میشد.
رصدچی توپخونه شوروی در جلو به دقت محل سلاحها را به خاطر سپرده بود و مختصاتشان را به توپخانهها از طریق تلفن اعلام میکرد. توپخونه شوروی مواضع آلمان را خیلی شدید کوبید ولی جای خودشون را امن نگه داشته بودن. ادمکها پوششون پاره شد اما به هدفی که می خواستن رسیدن. حالا سربازان اونها را پایین اوردن و اماده نبرد واقعی شدند.
اونها با تی-۳۴های ارتش دوم گارد پشتیبانی شدند،بینشون تانکهای مخوف شعله افکن (او تی-۳۴) هم وجود داشت. تهاجم ارتش سرخ غیرقابل دفع بود. حمله با حمایت عملیاتهای آبی خاکی همراه بود که باعث دور زدن استحکامات آلمان در پرکوپ شده بود. فرمانده ارتش ۱۷م ژنرال یانِکِه مجوز عقبنشینی را دریافت کرد. آلمانها شروع به عقب نشینی سریع به سواستوپل کردند، جایی که هیتلر انتظار داشت بتوانند ماهها مقاومت کنند. دقیقا شبیه همون اتفاقی که روسها در ۱۹۴۲ رقم زده بودن.
تخلیه نیروهای آلمانی و رومانیایی از سواستوپل شروع شد. کشتیها به شدت در معرض خطر بودن اما بعد از اینکه یک ناو و دو ناوشکن را در حمله هوایی سال قبل از دست دادند، استاوکا به کشتیهای بزرگ ناوگان دریای سیاه دستور داد تا دور از دسترس نیروی هوایی آلمان باقی بمونند. زیردریاییهای شوروی هم تلفات سنگینی داده بود، پس همه اینکار بر دوش نیروی هوایی افتاد تا از روند تخلیه جلوگیری کند.
در ۱۹۴۴، خلبانهای ناوگان دریای سیاه استاد جدیدی از حملههای مرگبار شدند که موسوم به (بمب پلهای) بود. این حملهها باید با سرعت بالا و ارتفاع پایین انجام میشد. وقتی که بمب آزاد میشد مثل همون سنگ صافی که کنار یا دریاچه وایمیستیم و پله میکنیم روی آب، دقیقا همونطوری بمب روی آب دریاچه پله میکرد و به پهلوی کشتی میخورد.
همزمان خلبان سریع اوج گرفت میگرفت تا به ساختار فوقانی کشتی برخورد نکند. بمب جستن چندین مزیت نسبت به حملات با اژدر داشت. اول برای کشتیهای بسیار سطحی مثل شناور ابی خاکی موثر بود، دوم کشتی میتوانست اژدر را شناسایی کنه و فرار کنه اما بمب تنها چند ثانیه باهاشون فاصله داشت، سوم قیمت! اژدر گران بود و عرضهاش کم بود اما بمب فراوان و ارزان بود.
بمب افکنهای بوستون برای پلهای کردن بمب بودند اما تاکتیک جدید با بکارگیری جنگندههای لاوُشکین۵، ایلیوشین۲ و ایلیوشین۴ هم موفقیتآمیز بود. واحدهای جبهه چهارم اوکراین دشمن را به دروازههای سواستوپل عقب روندن و توپخونه سنگین هم زمینه محاصره طولانی را فراهم کرد. در ۵ می ۱۹۴۴ بعد از ۹۰دقیقه گلوله بارون، سربازان شوروی حمله اصلی خودشون را شروع کردن. اگه یادتون باشه، ۱۹۴۱ ارتش سرخ، سواستوپل رو برای ۹ ماه در برابر آلمانها حفظ کرده بود اما حالا این اتفاق برای ارتش آلمان قرار نبود رخ بده. ساحل شمالی سواستپل ظرف ۳روز بدست ارتش سرخ افتاد و بندر رو در محدوده توپخانه شوروی قرار داد. کشتیهای آلمانی رسیده از بندر رومانیایی کانستنتا مجبور بودند از هفتخوان حملههای هوایی و گلوله بارون از رد بشن.
دریاسالار اکتیبرسکی فرمانده ناوگان دریای سیاه مجوز فرستادن رزم ناوهاشون رو برای حمله به سیستم حملونقل آلمان و رومانی را درخواست کرد اما استاوکا این درخواست رو قبول نکرد. ناوهای بزرگ در معرض حمله هوایی قرار داشت که این حملهها وظیفه زیردریاییها و نیروی هوایی بود.
در ساعات اولیه ۱۰ مِی کشتیهای ترابری آلمان توتِلا و تِیا به آبهای سواستوپل رسیدند. رسیدن این دو تا کشتی به بندر پر از دردسر بود. به همین خاطر کشتیها در ۳ کیلومتری ساحل لنگر انداختند. این در حالی بود که ۱۰هزار سرباز برای رسیدن به اونها با قایقهای هجومی از جنوب غربی لنگرگاههای کریسونِس تلاش کردند. در حالیکه سوار شدن ادامه داشت بیش از ۲۰ هواپیمای ایلیوشین بالای سرشون پیدا شدن.
۳ بمب به توتلا اصابت کرد که باعث شد چند دقیقه بعد غرق بشه. کشتی دوم، تیا لنگر را بالا کشید و عازم دریای ازاد شد اما نیروی هوایی شوروی خیلی زود به حساب اون هم رسیدن. کمتر از ۶ بمب ۱۰۰ کیلوگرمی به تیا برخورد کرد. کشتی سکان و قدرت موتورش را از دست داد تا اینکه ۱۱ بمبافکن بوستون برای یکسره کردن کارش از راه رسیدن. دو بمب به تیا در کنار اب برخورد کرد که ضربههای مهلکی به حساب میاومدن و همین هم باعث شد که این کشتی هم غرق بشه. از دست رفتن دو کشتی ترابری به بهای جون ۸۰۰۰ نفر تمام شد. این اتفاق از جمله بزرگترین تلفاتهای عملیات تخلیهای بود که در جنگ اجرا شده بود.
در مجموع حدود دو سوم ارتش ۱۷م تخلیه شد. از جمله فرماندهش ژنرال آلمِندینگر که با قایق اژدر زن در شب ۱۱م به کانستنتا رسید. ژنرال هارتمن در مقام فرمانده سواستوپل باقی ماند اما بدون تسلیحات سنگین، شانسی برای جلوگیری از حمله ارتش سرخ برای بیشتر از چندساعت وجود نداشت. در نهایت بقیه ارتش ۱۷م روز بعد قلع و قمع شدند.
در ۱۲ می ۱۹۴۴ خبرنگار بریتانیایی الکساندر وِرث از سواستوپل پس از پایان درگیری دیدن کرد: “اطراف کریسونس ترسناک بود، تمام منطقه در جلو و فراتر از آن با هزاران گلوله شخم زده شده بود و با اتش کاتیوشاها سوخته بود، زمین با هزاران کلاهخود، تفنگ، سرنیزه و سایر تسلیحات و مهمات آلمانی پوشیده بود، تقریبا تمام اجساد دفن شده بودند اما در اطراف فانوس شکسته، اجساد آلمانها و الوار در اب شناور بودند”.
ارتش ۱۷م آلمان که به شکلی موثر در کریمه نابود شد، در طول نبرد یکماهه متمل ۷۰هزار کشته یا اسیر شد، کشتهها و اسرای شوروی در مجموع تقریبا ۱۸هزار نفر بود. ورماخت متحمل چند شکست ویرانگر در جبهه شرقی شد، پس از برکناری توسط هیتلر، فیلد مارشال فون کلایست به بازنشستگی اجباری رفت. در پایان جنگ توسط امریکاییها دستگیر شد و بعدا به یوگوسلاوی استرداد پیدا کرد. اونجا به ۱۵ سال حبس به جرم جنایات جنگی محکوم شد اما تحت تعقیب شوروی هم بود.
در ۱۹۴۸ مارشال تیتو با استرداد فون کلایست به شوروی موافقت کرد. در ۱۹۵۲ شورای نظامی دیوان عالی شوروی اون را به ۲۵ سال حبس محکوم کرد. فون کلایست در اردوگاه زندانیان جنگی شوروی دو سال بعد بر اثر بیماری درگذشت.
بعد از آزادسازی کریمه ارتش چهارم هوایی به بلاروس اعزام شد، اونجا اسکادرانها از عملیات بگراتیون پشتیبانی میکردند. بعد از اینکه جنگ در شرق تغییر اساسی علیه آلمان نازی کرده بود. اونها ورماخت را تا میادین نبرد در پروس شرقی و پومرانیا (سواحل جنوبی دریای بالتیک) و حتی خیابانهای برلین تعقیب کردند.