آلمانیها مثل متفقین درگیریهای کند و خونین جنگ جهانی اول را به یاد داشتند، که دو طرف توی گل و لای سنگر میگرفتن و سر چند متر زمین، ماهها میجنگیدند. هیتلر و ژنرالهاش مصمم بودن تا راه بهتری رو برای دست زدن به جنگ پیدا کنن. اونها پاسخ این مدل از نبرد رو پیدا کرده بودن؛ پاسخ اونا جنگهای برقآسا بود. یعنی ضربه زدن سریع و درهم شکستن دشمن قبل از اونکه بتونن استحکاماتشون رو آماده کنن. برای شروع جنگای برقآسا، مهمترین اصل، داشتن تحرک دائمی بود.
با جنگ برقآسای لهستان، نازیا توی دو هفته به این کشور مسلط شدن. اما متحدین لهستان چه کردن؟ توی قسمت قبل دیدیم که فرانسه و بریتانیا این بار به پیمانشون احترام گذاشتن و پس از حمله هیتلر، بیدرنگ به آلمان اعلان جنگ دادن. اما واقعیت این بود که برای کمک به لهستان از اونا کاری برنمیاومد. متفقین برای کمک به لهستان باید از خاک آلمان میگذشتن که با توجه به سپاهی که داشتن و جنگافزارای محدودشون ناممکن بود. پس چارهای جز قربانی شدن لهستان و ایستادگی در برابر جنگای بعدی برای متفقین نمونده بود.
زمانی که آلمان با لهستان میجنگید، هیچ اثری از تانکهاش توی جبهه غرب نبود. اما مفسران تردیدی نداشتن که فرانسه رو به سقوطه. هیتلر اول از لهستان شروع کرد. لهستان خیلی زود سقوط کرد، اما نکته جالب توجه این بود که تا شش ماه بعد از سقوط لهستان، هیتلر هیچ تهاجم نظامی دیگهای توی اروپا انجام نداد. اون میخواست فرانسویها رو اونقدر منتظر بذاره که مستاصل بشن و نتونن برنامه دقیقی رو برای مقابله باهاش اجرا کنند. حدود شش ماه بعد، صبح نهم آوریل ۱۹۴۰ نیروهای مسلح هیتلر برقآسا به دانمارک حمله کردن. طوری که مقاومت برای دانمارکیها، کاملا ناممکن شد.
بعد از جنگ برقآسا علیه لهستان، ارتشهای فرانسه و بریتانیا توی مرز بین فرانسه و آلمان منتظر موندن و پشت استحکامای ماژینو که توی جنگ جهانی اول به دست فرانسویا ساخته شده بود، کمین کردن. وقتی سربازای آلمانی از نبرد لهستان برگشتن، توی خاک آلمان استحکامای مشابهی به نام زیگفرد رو در برابر متفقین آماده کردن.
اما در ماه می ۱۹۴۰، استحکامات ماژینو، نخستین خط دفاعی فرانسه در برابر آلمانیها بود. یه کم درمورد این استحکامات بیشتر بدونم و ببینیم که دقیقا چی بودن؟
خط دفاعی ماژینو که قبل از جنگ جهانی دوم توسط فرانسویها ساخته شد، شامل یک رشته استحکامات به طول ۳۲۲ کیلومتر بود و با هدف دفاع از مرز فرانسه با آلمان ساخته شد. احداث این خط دفاعی بیش از ده سال طول کشید. این استحکامات اونقدر قوی و خوب ساخته و تجهیز شده بودن که از این خط به عنوان ناو جنگی بتنی روی خشکی تعبیر میشد. نقاط حساس و مستحکم این خط دفاعی تسلیحات و تجهیزات اضافی هم داشت. این نقاط حساس، تونلهای زیرزمینی، مخازن مهمات و محلهایی برای استقرار سربازان داشتند که مجهز به تهویه برای محافظت سربازان در برابر حملات شیمیایی بود. علاوه بر همه اینها، استحکامات کامل توپخانهها، خمپارهاندازها و مسلسلهای گوناگون رو هم در نظر گرفته بودن که میتونست یه کمربند دفاعی فوقالعاده درست کنه.
خط ماژینو به نام وزیر جنگ فرانسه، آندره ماژینو، نامگذاری شده بود، این خط در واقع با توجه به تجربه جنگ جهانی اول و در آستانه جنگ جهانی دوم در امتداد مرزهای خود با آلمان و ایتالیا ایجاد شد. بهطور کلی این اصطلاح فقط استحکامات مقابل آلمان را توصیف میکند، در حالی که عبارت «خط آلپی» برای خطوط دفاعی میان فرانسه و ایتالیا به کار میرود.
نیم میلیون سرباز فرانسوی، زیر این تپههای ساختگی کمین کرده بودن. اونا گرونترین و پر هزینهترین استحکامات دستساخته بشر رو بنا کرده بودن و قرار بود فرانسویها، در صورت حمله مهاجما از همون سمت، با توپهاشون اونا رو از حرکت باز بدارن.
فرانسه از ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۹ سلسلهای از دژها رو بین کشورش و آلمان ساخت و چون وزیر جنگ وقت فرانسه، ماژینو بود، نام این دژها هم ماژینو شد.
دژهای ماژینو از عجایب قرن بیستم بود. سربازها با قطار برقی بین توپخانه و چایخانه و نقاط دیگه دژ تردد میکردن. سینمای زیر زمینی، اتاقهای آفتابگیر، دستگاههای تهویه، انگار توی یکی از کتابهای ژول ورن زندگی میکردن. اما خط ماژینو نمیتونست دور تا دور فرانسه رو محافظت کنه.
فرانسه به فکر ادامه دادن ماژینو تا مرز بلژیک بود تا بتونه از اون کشور هم محافظت کنه. اما لئوپلد پادشاه بلژیک، بدون مشورت با فرانسویها در سال ۱۹۳۶ اعلام بیطرفی کرد و مرزهاش رو هم در برابر ناظران فرانسه بست.
بذارین کمی به عقب برگردیم. به سالهای پایانی جنگ جهانی اول. زمانی که فرانسه توی اوج قدرت بود اما با سرعت زیادی داشت سراشیبی سقوط رو طی میکرد. زمان جنگ اول جهانی فرانسویا بیش از اندازه از تجهیزات و تاکتیکای نظامیشون استفاده کردن و با اقدامای افراطیشون توی جنگ اول، زمینه رو برای انحطاط این کشور فراهم کردن.
فرانسویها از پیشگامهای کاربرد تانک و هواپیما بودن. اما دیگه قدمی برای گسترش اونا برنمیداشتن. اونها از پیشگامهای ترابری موتوری توی جنگ بودن. ولی توی جنگ دوم، به گذشته برگشته بودن و به راهآهن و اسب، به ویژه اسب اعتماد میکردن.
فرانسه از اون جنگ تا این جنگ تکه تکه شده بود. دستههای سیاسی به هم میتاختن، اتحادیهها از هم پاشیده شده بودن، کابینهها مدام میاومدن و میرفتن. عمر بعضیاشون چند ماه بود و عمر بعضیای دیگه فقط چند ساعت.
کمتر کابینهای بود که یک سال دوام بیاره. روزی که هیتلر به قدرت رسید در فرانسه دولتی روی کار نبود. و بعد از ۵ سال که هیتلر تهاجم خودش رو شروع کرد هم در فرانسه دولتی روی کار نبود. چپهای فرانسه براشون فاشیسم هیتلری هیچ اهمیتی نداشت. اونا قدرت رو میخواستن و راستها هم که از چپها متنفر بودن، به فکر مهار کردن اونا بودن، نه متوقف کردن هیتلر.
سال ۱۹۳۴ مارشال فیلیپ پِتَن با اینکه هشتاد سال داشت، به عنوان نجات دهنده فرانسه از دست کمونیستها برگزیده شد. روزی که پتن به قدرت رسید، گروهبندیا دست و پای فرانسه رو بسته بود. فرانسهای که جنگ بهش هر لحظه نزدیکتر میشد.
در مورد مارشال پتن یه کم بیشتر بدونیم بد نیست. آنری فیلیپ بنونی اُمِر ژوزف پِتَن متولد ۱۸۵۶ و درگذشته ۱۹۵۱ هستش که بیشتر به نام مارشال پِتَن مشهوره. پتن ژنرال فرانسوی و قهرمان جنگ اول جهانی بود. پس از شکست فرانسه از آلمان نازی، مارشال پتن رئیس دولت ویشی شد. احتمالا تا حالا دولت ویشی رو نشنیده باشیم. دولت ویشی چی بوده که به خاطر اون مارشال پتن به دردسر میافته؟
از سال ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۲ فرانسه ویشی اسماً حاکم تمامی مناطق کشور (به جز آلزاس و لورن) بود در حالی که مناطق شمالی در اشغال نظامی ارتش آلمان نازی قرار داشت. با این وجود که ظاهراً پایتخت این دولت شهر پاریس بود اما تصمیم گرفته شد پایتخت کرسی دولت به شهر ویشی در ۳۶۰ کیلومتری جنوب مناطق اشغالی منتقل بشه. با ورود نیروهای متفق به سواحل شمال آفریقا در نوامبر ۱۹۴۲ تمامی مناطق جنوبی فرانسه نیز به اشغال نیروهای آلمانی و ایتالیایی دراومد با این حال که پتن و رژیم دست نشاندهاش همچنان در شهر ویشی به عنوان دولت ظاهری فرانسه باقی ماندند. دولت ویشی تا پایان جنگ تنها روی کاغذ به عنوان دولت فرانسه به حیات خودش ادامه داد در حالیکه تمامی مناطق فرانسه تا سال ۱۹۴۴ توسط متفقین آزاد شده بود.
اما پس از جنگ جهانی دوم، مارشال پتن به جرم خیانت به کشور، به اعدام محکوم شد اما این حکم توسط ژنرال دوگل تبدیل به حبس ابد شد.
برگردیم به خط زمانی جنگ. خطر آلمان هر روز بیشتر میشد اما فرانسه که توی جنگ گذشته خسارات جانی زیادی دیده بود، این بار فقط به فکر دفاع بود. ۱۹۱۴ همه فریاد میزدن پیش به سوی برلین. اما این بار همه میگفتن بیاین به جنگ پایان بدیم.
فرانسه متحد و یکپارچه به جنگ نمیرفت. وزیران دولت بیشتر به فکر آینده خودشون بودند و خیلیها هم از این رهبری به نوایی رسیدن. حتی شروع جنگ هم چندان تغییری توی اوضاع پاریس ایجاد نکرد.
خبرنگاری میگفت من از سربازا پرسیدم چرا به آلمانا تیر اندازی نمیکنید. سربازا میگفتن رفتار آلمانا عالیه. چرا تیر اندازی کنیم؟
ماجرا فقط موندن لشگرها پشت ماژینو نبود. انتظار فرانسویا توی سرمای اونسال، همه چیز رو برای فروپاشی ارتششون فراهم کرد. حقوق کم، درگیری ذهنی دائم و افسردگی، هدیه دولت از هم گسسته فرانسه برای سربازا بود. سرمای زمستون ۱۹۳۹ تا دهههای بعدی نزدیک به ۵۰ سال بیسابقه بود. همزمان با رسیدن زمستون روحیه فرانسوی ها خرابتر شد. انضباط از بین رفت و مستیها بیشتر شد. حتی ژنرالا بازدید دقیقی از وضعیت سربازا نمیکردن. حالا دیگه دشمن اونا آلمانا نبودن. این بار دولت فرانسه با خودش دشمن بود.
شاید باورش سخت باشه. اما اون سال فرانسویا حتی از تاریخ حمله باخبر شدن و هیچ کاری نکردن. اونا میخواستن منتظر حوادث بشن.
توی همین ماجراها بود که هیتلر یه کار خیلی مهم انجام داد و با حملهای برقآسا، نروژ رو گرفت! به یکباره که همه حواسشون به فرانسه بود، کشتیهای جنگی نازی از بنادر نروژ سر درآوردن. نیروهای مسلح توی ساحل پیاده شدن. از آسمون چتربازا توی فرودگاهها و پایگاههای نظامی فرود میاومدن.ایستگاه رادیو، مرکز مخابرات، راهآهن و ساختمان هیات دولت تصرف شد و نروژ توی یه چشم بهم زدن سقوط کرد.
مشاورای هیتلر مخالف حمله به بلژیک و هلند بودن. یکی از ژنرالا توی یادداشتی به هیتلر نوشت:«مطمئنا دنیا با آلمان مخالفت خواهد کرد که برای دومین بار در ۲۵ سال به بلژیک بیطرف تجاور میکند. آلمانی که دولتش تنها چند هفته قبل رسما صیانت از این بیطرفی رو تضمین کرده و احترام به اونو متعهد شده بود.»
اما هیتلر به دانمارک و نروژ هجوم برد، بعد بلژیک و لوکزامبورگ و هلند رو فتح کرد و بعد وارد فرانسه شد و اصلا براش مهم نبود که مردم، جهان یا حتی مشاوراش در مورد این جنگا چی فکر میکنند. اون قبلا گفته بود تاریخ رو برندهها مینویستن و حالا وقتش نبود که بخاطر قضاوت آیندگان، دست از جنگ بکشه.
ساعت ۵:۳۰ دهم می ۱۹۴۰ اولین توپها شلیک شد و هواپیماهای جنگی تو آسمون به پرواز در اومدن. حمله برقآسای آلمان با یورش هوایی به هلند شروع شد. سرعت عمل آلمانا هلندیها رو گیج کرد. سربازاشون گروه گروه تسلیم میشدن. کمی رو به جنوب آلمانا توی بلژیک از همون روز هجوم به پیروزیهایی رسیدن.
دیگه معلوم بود که بعد از این همه یکهتازی، هیتلر بیشتر از روزهای آزمون و خطای اول جنگ به تصمیمای خودش اعتماد داره. همین بود که وقتی با وجود مخالفت قابل توجه ژنرال اریک فون مانشتین، یکی از افسران رده پایین ستاد که قوه تخیل قوی داشت، طرحی متهورانه ارائه کرد، هیتلر از اون طرح خوشش اومد، وانمود کرد مبدع طرح خودش بوده و اونو تایید کرد. طرح از این قرار بود که جناح راست ارتش آلمان یه حمله دروغین رو شروع کنه و بخاطر اون نیروهای فرانسوی و انگلیسی با دستپاچگی خودشون رو به بلژیک برسونن. بعد آلمانا میتونستن از سمت «سدان» به فرانسه بتازن و با پیشرفت به سمت غرب و به سمت کانال «مانش» موفق بشن قسمت اعظم نیروهای انگلیسی و فرانسوی و همینطور ارتش بلژیک رو به دام بندازن.
۴۰ لشکر زبده یعنی نصف توان نظامی فرانسه، همراه با همه نیروهای انگلستان میخواستن برای مقابله با هیتلر به خاک بلژیک و هلند وارد بشن. اونا به سمت تلهای پیش میرفتن که هیتلر تدارک دیده بود.
کمی بعد سربازا از نخستین صفهای پناهندگان گذشتن. اونا از صفهایی که آلمانا بخاطر جلوگیری از سرعت عمل ارتش متفقین آماده کرده بودن رد شدن. از طرف دیگه نیروی هوایی آلمان هواپیماهای متفقین رو روی زمین مورد حمله قرار داد. در نخستین دقیقههای حمله تعداد زیادی از هواپیماها ویران شدن. فقط روز اول ۵۰ هواپیمای فرانسوی و انگلیسی از دست رفتن.
وقتی سران نیروی هوایی متفقین مشغول برآورد خسارتها بودن، تانکهای آلمان از آردن گذشتن. تانکها قرار بود آخر وقت سومین روز تهاجم به سدان برسن. فرانسویها روز ۱۲ می همه پلها به استثنای یک پل منفجر کردن تا مانع از این اتفاق بشن اما همون یک پل باقی مونده، سرنوشت فرانسه رو دگرگون کرد و اونو به نابودی کشوند.
نیروهای متفقین نقطهای بعد از نقطه دیگه شکست میخوردن و تار و مار میشدن. هیچ ارتشی نمیتونست در برابر حملههای ناگهانی و برقآسای هیتلری دووم بیاره. این وسط فقط انگلیسیا بودن که یک کمی، فقط کمی توان ایستادگی در برابر نازیها رو داشتن. توی قسمت شمالی «نارویک» یکی از شهرهای نروژ، نیروی دریایی انگستان ده فروند از ناوشکنای دشمن رو غرق کرد و البته خود انگلیسیها هم دو فروند تلفات دادن. نیروهای انگلیسی تونستن نیروهای آلمانی رو از نارویک بیرون کنن و تا مدتی اون شهر رو حفظ کنن. اما مقاومت انگلیسیا برای برگردوندن آرامش به اروپای در هم شکسته کافی نبود. حتی توی این شرایط هم بعضی از یگانهای سوئد و نروژ عقبنشینی کردن و بعضیاشونم مجبور به تسلیم شدن و همه چیز برای سقوط نروژ فراهم شد. با اجرای عملیات از فرودگاههای جدید بود که نیروهای هوایی آلمان تونست نیروی دریایی انگلستان رو وادار به ترک آبهای نروژ کنه.
رهبرای متفقین بخاطر جنگی که اصلا انتظارش رو نداشتن، دچار ضعف و ناتوانی شده بودن. هشت لشگر از تانکها توی نقطهای که ضعیفترین موقعیت خط دفاعی غرب بود برای یه عملیات نفوذی تمرکز پیدا کرده بودن که با موفقیت انجام شد. هیتلر یه بار دیگه به چیزی که میخواست رسید. حالا نوبت به هلند بود. وقتی ۱۴ ماه مه هلند تسلیم شد، مرگ «بلژیک»، «فرانسه» و نیروهای «واکنش سریع انگلستان» فرا رسیده بود.
در ۱۴ ماه مه، بهمن عظیمی به راه افتاد. ارتشی از تانکها، غیرقابل تصور در مبادلات و محاسبات نظامی، از لحاظ تعداد و وسعت و قدرت تحرک و تمرکز حملهوری، به قلب ارتش فرانسه هجوم بردن و به سرعت خودشون رو به کانال و پشت نیروهای متفقین توی بلژیک رسوندن. نیروی مهاجم اونقد زیاد بودن که تا پشت رودخانه راین لشکرشون کشیده شده بود.
توی یه موقعیت حساس که نیروهای زرهی آلمان برای آخرین کشتار متفقین موقعیت گرفته بودن و سربازا در حال آماده باش بودن، ناگهان خبر عجیب و جبرانناپذیری رسید. پیشوا دستور توقف حمله رو داده بود. این دستور اولین اشتباه نظامی بزرگ پیشوا توی جنگ جهانی دوم بود و فرصت حیاتی به متفقین برای معجزه دانکرک داد.
البته این معجزه بلژیکیها رو نجات نداد. ارتش بلژیک تسلیم شد ولی انگلسیا مصمم بودن تا نفس آخر بجنگن. از طرف دیگه هیتلر و ژنرالاش از دریا غافل بودن و حتی توی خواب هم نمیتونستن ببینن که انگلیسیا بتونن ۳۴۰ هزار نفر رو از یه بندر کوچیک در هم کوبیده شده تو سواحل قابل رویت دانکرک، درست توی چند قدمی محل محاصره نجات بدن. سیام ماه مه ارتش آلمان از خواب بیدار شد و فهمید چه بلایی سرش اومده. نیروهای انگلیسی اسلحه و تجهیزاتشون رو برای بازماندهها گذاشتن و فرار کردن. اونا عقبنشینی کرده بودن اما این کار باعث شد لااقل زنده بمونن و توی زمان دیگهای بتونن وارد نبرد بشن.
در ۲۴ ماه مه، ارتشهای بلژیک، فرانسه و انگلیس شبیه یه مثلث کوچیک به هم فشرده شده بودن و هیچ امیدی برای نجات نبود. تنها روزنه امید تخلیه قوا از طریق دریا و از راه دونکرک بود.
صبح روز بعد نیروی هوایی آلمان عملیات رو بر فراز سدان شروع کرد. روئسای ارتش فرانسه هنوز هم نمیپذیرفتن که آلمانها زودتر از ۳-۴ روز دیگر بتونن از روی رود موز بگذرن. اما نظر هیتلر این نبود. نقشههای هیتلر برای ۱۹۴۰ تنظیم شده بود و نقشه فرانسویها توی ۱۹۱۴ مونده بود.
ارتش فرانسه خیلی زود روحیهاش رو باخت. حملههای متقابل و گهگاه فرانسویها هیچ سازمانی نداشت و به موفقیت منجر نمیشد. تانکهای فرانسوی با آلمانی برابر بود. اما تانکهای فرانسوی زیاد دچار نقص فنی میشدن و مجبور میشدن سربازا تانکها رو رها کنن و برن. همه چیز برای آلمانیها ایدهآل پیش میرفت.
روز ۱۴ ماه می، روز تباه کنندهای برای متفقین بود. توی نبردهایی اون روز، نیمی از هواپیماهای متفقین برنگشتن. نیروی هوایی سلطنتی هیچ وقت چنین خسارتی رو ندیده بودن. همونروز هلند هم تسلیم شد و حالا فرانسه رو فقط معجزه میتونست نجات بده.
تانکهای آلمانی که مسیر عبورشون امن شده بود، حرکت رو شروع کردن. نبرد برای تصرف سدان، جاش رو به نبرد برای تصرف فرانسه داد. دور زدن به سمت ساحل و غافلگیر کردن ارتش، برنامه آلمانیها شد.
فرماندهی ارتش فرانسه، نمیتونست دست هیتلر رو بخونه و فکر میکرد که ارتش پیشوا، به فکر تصرف پاریسه. بخاطر همین سربازا رو از حاشیه رود موز به پاریس فراخوند و راه رو با دست خودش برای آلمان باز کرد.
ارتش فرانسه درگیر آشفتگی و توهم شده بود. فرماندههای ارتش یکی بعد از دیگری به اتهام خیانت برکنار میشدن. ارتش فرانسه نمیپذیرفت این سیاستهای جنگی خودشه که به بیراهه میبره اونا رو.
۱۷ می بروکسل سقوط کرد و بعد از این سقوط، پتن معاون نخستوزیر شد. پتن خیلی پیر بود و دیگه توی این سن، طرفدار کسایی بود که میگفتن باید شکست رو پذیرفت.
توی اون روزا، انبوهی از اسرای جنگی به دست آلمانا افتاد. بیشتر اونا سلاحهاشونو زمین گذاشتن و به صفوف آلمانا پیوستن.
سربازای فرانسوی فکرمیکردن با وجود خط ماژینو دیگه جنگی اتفاق نمیافته ولی دیدیم اینطور نشد. غم انگیزتر از همه وضع آوارگان و پناهندگان بود. در یک زمان ۱۲ میلیون نفر در جادههای شمال فرانسه به راه افتاده بودن بدون اینکه بدونن به کجا میرن. غیرنظامیا سردرگم بودن و نظامیا در هم شکسته. فرانسویا خیلی زود شکست رو پذیرفتن.
در ۲۸ می بلژیک تسلیم شد و فقط چند روز بعد، یعنی ۴ ژوئن دانکرک سقوط کرد. بعد از این پیروزی هیتلر دستور داد ناقوسهای آلمان سه روز به صدا در بیان.
با تجهیز تانکها فردای سقوط دانکرک، تهاجم بزرگ دیگهای شروع شد.فرانسویها تعدادشون حتی از نصف آلمان هم کمتر بود اما با پایداری بیشتری جنگیدن. بعد از سه روز، یه نبرد خونین فاجعهبار دیگهای به فرانسویها رو آورد.
تانکهای آلمانی بدون برخورد با هیچ مانعی به قلب فرانسه میتاختن. همه راهها به پاریس ختم میشد. ۱۰ ژوئن دولت فرانسه فرار کرد و همون روز موسولینی پای ایتالیا رو به جنگ کشید. حالا جنگ یه بازیگر جدید دیگه هم داشت؛ ایتالیا.
صبح روز بعد از سقوط دانکرک، آلمانا یه حمله وسیع رو توی جبهه سوم شروع کردن. کار فرانسویها ساخته شده بود. اونا در برابر ۱۴۳ لشگر آلمانی فقط تونستن ۶۵ لشکر که غالب اونا درجه دوم بودن رو مهیا کنن.نیروهای آلمانی گروه گروه وارد فرانسه شدن و ۱۴ ژوئن پاریسِ بیدفاع اشغال شد.
وینستون چرچیل که در روز اول جنگ اختیار امور رو به دست گرفته بود، از این اتفاقات مات و مبهوت شده بود. ساعت ۷:۳۰ صبح ۱۵ ماه مه با زنگ تلفن نخست وزیر جدید فرانسه «پل رینو» که با صدای هیجان زدهای میگفت: «ما رو شکست دادن! ما باختیم!» بیدار شد. اما نمیتونست این موضوع رو باور کنه. گفت «ارتش بزرگ فرانسه توی یه هفته مغلوب شد؟ غیر ممکنه! من نمیفهمم!»
۱۶ ژوئن «رینو» نخست وزیر فرانسه استعفا داد و «مارشال فیلیپ پتن» جاش رو گرفت. نخست وزیر جدید، فردای اون روز تقاضای متارکه جنگ رو کرد.
هیتلر پا فشاری میکرد که پیمان صلح توی همون واگن کهنهای امضا بشه که بعد از جنگ جهانی اول، آلمان معاهده صلح ننگینش رو اونجا امضا کرده بود. به محض امضای پیمان صلح هیتلر دستور داد اون محل رو منفجر کنن. آلمان انتقامش رو گرفته بود و دیگه به اون واگن کهنه نیازی نداشت.
رادیوی پاریس که به دست آلمانا اداره میشد شرایط صلح رو پخش کرد. هیتلر اولین باری بود که به پاریس پا میگذاشت. برای پاریس یک تحقیر دیگه هم مونده بود. رژه پیروزمندان آلمانا درست توی همون مسیری انجام شد که فرانسویها درست بعد از پیروزی تو جنگ اول جهانی توی اون رژه رفته بودن. فقط ۵ هفته طول کشیده بود تا آلمان بزرگترین دشمنش رو به زانو در بیاره.
با عقبنشینی ارتش متفقین، برای ارتش آلمان اشغال فرانسه زیاد طول نکشید. تسلیم فرانسه در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۰ برای هیتلر شیرین بود. چون دلش هنوز از فرانسویا بخاطر ورسای پر بود. یکی از عکسای نادر اون زمان، هیتلر رو درحال بالا و پایین پریدن از خوشحالی در زمان فتح فرانسه نشون میده. فرانسهای که نقشش توی معاهده ناجوانمردانه ورسای هیچ وقت از یاد هیتلر نرفت.
پیروزی سریع بر فرانسه که پیشرو نظامی اروپا توی دوران بین دو جنگ بود و سقوط پاریس، تاثیر بیسابقهای بر افکار عمومی جهان و آلمان داشت. ارتش آلمان شکستناپذیر به نظر میاومد. توی یه سری «جنگ برقآسا» نصف اروپا رو تسخیر کرده بود. انگار رهبرای ارتش، یعنی وانر و تسادرو اشتباه میکردن. هیتلر حرفاش درست از آب در اومده بود. حالا همه تصور میکردن که انگلستان، زودتر از چیزی که باید از پا در میاد.
یکی از شاهدای اون روزا، صحنههایی که بعد از سقوط پاریس دیده رو اینطور روایت میکنه:«بارون میبارید. کنار جنگل و ابتدای جاده صف طولانی آوارگان را میدیدی که بعضی با پای پیاده و خسته، برخی با دوچرخه، عدهای با گاری و اونایی که خیلی خوشبخت بودن سوار کامیونهای فرسوده راهی خونه بودن.»