یکی از مهمترین ویژگیهایی که نبرد در سرزمین پهناور شوروی داشت، حس مقاومت و شکستناپذیری ارتش شوروی بود. در قسمت قبل دیدیم که ارتش آلمان نازی چطور با حملههای برقآسا در سه جبهه شمال و مرکز و جنوب تونست شکستهای سنگینی رو به ارتش سرخ وارد کنه و باعث بشه اونها عقبنشینی کنن و رسیدیم به جایی که آلمانها آماده حمله به مسکو بودن. ولی بریم توی نبردها و جزییات دقیقتری از اونها بشنویم.
۲۱ ژوئن ۱۹۴۱ فرودگاههای شوروی زیرحملههای سنگین هواپیماهای آلمانی بودن و کاپیتان بِرکِل یکی از فرماندهان اسکادرانهای نیروی هوایی به این حملهها سریعا واکنش نشون داد. بِرکِل صدای آژیر رو به صدا درآورد و افرادیش را در سریعترین زمان به آسمون کشوند. کاپیتان برکل، جنگنده خوبی در هوا بود و سریعا تونست تعدادی از هواپیماهای آلمانی رو شکار کنه و «فرودگاه میلنور» را به قبرستانی برای بمبافکنهای آلمانی تبدیل کنه.
فقط یکی از اسکادرانهای آلمان به اسم «اِدِلوایس» ۷ فروند هواپیما رو از دست داد. ولی در نهایت در روز نحس نیروی هوایی ارتش سرخ، اینها فقط تعداد محدود و ناچیزی از پیروزی به حساب میاومدن. حملههای لوفتوافه پشت سرهم ادامه پیدا کرد و فرودگاههای مختلف رو از بین برد.
یکی از بزرگترین اتفاقاتی که در این جنگ رخ میداد، عدم توانمندی خلبانهای ارتش سرخ برای مقابله به مثل بود. اونها هواپیماهای خوب و بهروزی داشتم ولی توانایی بالایی در استفاده از اون هواپیماها رو نداشتن. در همون حملههای اول تقریبا بخش بزرگی از نیروی هوایی ارتش سرخ از بین رفت و این نوید رو به هیتلر میداد که پیروزی راحت دیگهای رو در جنگ به دست خواهد آورد.
بامداد ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ نیروی زمینی آلمان حمله خودش رو شروع کرد و نبرد تانکها آغاز شد. تانکهای «هاس» بین ۵۰ تا ۷۰ کیلومتر در حوزه بالتیک پیشروی کردن و پلهای کلیدی «ایتالیاتوسه» و «مَکنینا» رو تصرف کردن.
ژنرال هاس در جایی از خاطراتش نوشته: «هر سه پل روی رود نیمن سالم تصرف شد و این موضوع کاملا غیرمنتظره بود.» همه این پیروزیهای سریع باعث شد ژنرالهای آلمانی رویاپردازی کنن که چقدر زود میتونن به آرزوی رهبرشون جامه عمل بپوشونن اما چیزی رو که پیشبینی نمیکردن، مقاومتهای عجیبی بود که در روزها و ماههای آینده از طرف ارتش سرخ باهاش روبرو میشدن. مقاومتهای ارتش سرخ خیلی زود سر و شکل پیدا کرد و به بلایی برای جون ارتش سرخ تبدیل شد.
لشکر تانکهای پنزر ژنرال هاس به سوی «ویلینیوس» در حال حمله بود و هدف، محاصره قوای ارتش سرخ در بلاروس و جبهه شمالی نبرد بود. اما اتفاقی در روز اول باعث شد که روند رو به جلوی حمله، با کمی تاخیر و شوک همراه بشه.
در جایی از جبهه بیلوروس شرایط غیرمنتظرهای برای دو طرف پیش اومد. جایی که آلمانها به یک دژ روسی به نام «بِرِست» برخورد کردن. دژ «برست» که در قرن ۱۹ ساخته شده بود، به پایگاه مقاومت روسها در ابتدای جنگ تبدیل شد. این دژ در ظاهر فقط پایگاهی برای یک گردان بود، اما واحدهایی از دو لشکر روس، مجموعا ۷۰۰۰ سرباز در زمان حمله اینجا بودن.
صبح ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ که حمله نیروی زمینی آلمان به شوروی شروع شد و نیروی هوایی و توپخانه آلمان، حملات خودشون رو به این دژ شروع کردن. سربازهای ارتش سرخ بین دیوارهای این دژ سنگر گرفتن ولی در اثر بمبارانهای بیوقفه آلمانیها، سربازها بین دیوارهای دژ گیر افتادن و نمیتونستن فرار یا عقبنشینی کنند.
آلمانها انتظار داشتن تصرف دژ فقط چند ساعت طول بکشه، اما این نبرد به عنوان یکی از اولین مقاومتهای ارتش سرخ شناخته شد و نبرد خونین، چند روز طول کشید. سربازهای دژِ بِرِست با مقاومت بسیار زیاد، حتی از هر اینچ این دژ محافظت میکردن. بعضی از سربازها حاضر بودن که کشته بشن ولی تسلیم نه! ولی بالاخره بعد از ۴ روز، مواضع بیرونی دژ به دست آلمانها افتاد و تونستن کمی پیشروی کنند.
ارتش سرخ به داخل دژ عقبنشینی کردن و ۴۰۰ سرباز باقیمونده هم تحت رهبری «سرلشکر گاوریلوف» به دفاع از دژ مشغول بودن.
۲۹ ژوئن ۱۹۴۱، حملهای دو روزه و سنگین به دژ شروع شد که طی این حمله سنگین بالاخره دژ تسلیم شد و نیروی زمینی آلمان وارد دژ شد، ولی مقاومت در بخشهای داخلی دژ ادامه داشت. مدافعهای دژ، بدون آب و غذا داخل دژ گیر افتاده بودن ولی هنوز به نبرد و دفاع ادامه میدادن. بعد از ۴ ماه از شروع حمله، آلمانها تونستن سرلشکر گاوریلوف رو دستگیر کنند. به گفته دکتری که سرلشکر رو معاینه کرده بود، گاوریلوف از شدت خستگی و گرسنگی غش کرده بود و توان قورت دادن غذا رو هم حتی نداشت. اما با این حال همین چند ساعت پیش نبردی سنگین رو با آلمانیها داشته و تونسته بود چند آلمانی رو با نارنجک از بین ببره.
اما بالاخره و علیرغم مقاومت جانانه سرلشکر گاوریلوف و سربازهاش، لشکر تانکهای پنزر گودریان، دژ برست را دور میزنن و از اونجا دور میشن و به «رود باگ» میرسن.
با همه ایرادهایی که ارتش سرخ در شروع نبرد با آلمان داشت، یک نکته خیلی مهم را باید در نظر بگیریم و اون هم تعدادِ بیشمارِ تانکهای ارتش سرخ بود. در نواحی غربی، ۷ ارتش سرخ تعداد ۱۰ هزار عدد تانک داشتن که آماده نبرد بودن. این تانکها مجموعهای از تانکهای T26 و BT7 بودن که خیلی سبک بودن. خیلی زود این تانکها، نبردی خونین رو با تانکهای پیشرفته آلمانی شروع کردن ولی در نهایت این نبرد خیل کوتاه بود و تعداد زیادی از تانکهای ارتش سرخ از بین رفت.
اما چرا این نبرد خیلی کوتاه ولی خونین شد؟ زره جلوی تانکهای T26 تنها ۱۵ میلیمتر ضخامت داشت و BT7 هم فقط ۲۲ میلیمتر قطر زرهشون بود. همین موضوع باعث شد که در مقابل شلیک تانکهای پیشرفته آلمانی آسیبپذیر نشون بدن. حتی اسلحههای ۴۵ میلیمتری این تانکها هم قدرت نفوذ به تانکهای آلمانی رو نداشتن. مشکل دیگهای که این تانکها داشتن، در واقع طراحی ضعیف و پر از مشکل گلولههای روسی بود که به راحتی در زمان برخورد با زره تانکهای آلمانی خورد میشدن.
اولین نبرد رودرروی تانکهای آلمان و شوروی از راه رسید و این نبرد به اولین شوک بزرگ برای ارتش سرخ بدل شد. تانکهای ارتش سرخ در مقابل لشکر تانکهای پنزر، در منطقهای به اسم «پوشانی» به هم رسیدن و نبرد شروع شد. جنگی که به زودی به قبرستانی از تانکها بدل شد. بیشتر از ۱۰۰ تانک T26 اون هم فقط در چند ساعت منهدم شد.
در نبرد دیگهای که در منطقه «وُینیِسکا» در جریان بود، حدود ۱۵۰ تانک T26 نابود شد. اما داستان نبرد تانکها اینجا تموم نشد و به روز بعد هم کشیده شد. روز دوم نبرد تانکها هم خونین بود. ضدحملههای تانکهای T26 روسی در نزدیکی شهر «پورشی لِی» در بالتیک شروع شد. وقتی روز شروع شد، لشکر ۲۸ تانک شوروی، ۱۳۰ تانک داشت ولی در پایان روز تنها ۵۰ تانک برای روسها باقی مونده بود. ارتش آلمان با ۴۰۰۰ تانک و تسلیحات خودکار نظامی حمله خودش رو به شوروی شروع کرد.
درباره تانکهای پنزر توی قسمت ۸ بیشتر شنیدیم. حدود نصف تانکهای آلمان از نوع پنزر ۱ و پنزر ۲ بودن که میشد اونها رو در رده تانکهای سبک قرار داد. حدود ۱۴۰۰ تانک هم از نوع تانکهای پنزر ۳ و ۴ بودن. هر لشکر پنز شامل ۲۰۰ تانک میشد و بیش از ۲۰۰۰ خودروی فرماندهی و تدارکاتی هم اونها رو پشتیبانی میکردن. اما لشکر تانکهای ارتش سرخ تقریبا دو برابر این تعداد تانک رو شامل میشد. ولی برعکس آلمانها، تعداد خودروهای پشتیبانی ارتش سرخ خیلی کمتر بود و همین موضوع پاشنه آشیلی برای ارتش سرخ شد. جایی که تدارکات و سوخت اضافی باید به کمک تانکها میاومد، آلمانها برنده میدان شدن و ارتش سرخ صدها تانک رو در صحنه نبرد رها کردن و عقبنشینی کردن و آلمانها به پیشرفتشون ادامه دادن.
خدمه تانکهای آلمانی در حالی وارد جنگ شدن که از پیروزی خودشون مطمئن بودن، اما، غافلگیر شدنشون هم از همینجا شروع شد. فرمانده تانک «گوستاو شرودِر» در لشکر ۱۱ پنزر در عملیاتی نزدیک محلی به نام «رادیکوف» بود.
شرودر در خاطراتش اینطوری از اون روز یاد میکنه: «ما اولین توپ رو به سمت اونها شلیک کردیم. گلوله به تانکهاشون برخورد کرد ولی هیچی نشد! شلیک دوم هم همینطور. اما باز هم هیچی! تانکهای فرماندهیشون به سمت ما در حال حرکت بود. چه خبر شده بود؟ ما همیشه به شوخی میگفتیم که ما به تانکهای شوروی تف میندازیم و اونها آتیش میگیرن.»
اینجا بود که داستان مقاومت، اون روی جدی خودش رو نشون داد. گزارشهای دیگهای هم از مقاومت تانکهای ارتش سرخ به گوش میرسید که به سلاحهای آلمانی مقاوم بودن.
نزدیک منطقه نبرد در «رازِینی»، تانکهای سنگین شوروی از چندین شلیک جون سالم به در بدن. تسلیحات آلمان،نیروی پشتیبانی، تانکها و در مجموع خط حمله آلمان دچار آسیب و صدمه بسیار زیادی شده بود. تنها راه متوقف کردن این هیولاهای جدید روسی، استفاده از شلیکهای ضد هوایی ۸۸ میلیمتری به صورت مستقیم به تانکها بود. تانکهای جدید روسی به نامهای T34 و KV1 پا به میدان جنگ گذاشته بودن و همین موضوع داشت یواش یواش سربازهای آلمانی رو به وحشت میانداخت. از T34 یک فیلم ساخته شده که داستانش واقعیه و درباره چند سرباز یک تانک تی ۳۴ هستش که در سال ۱۹۴۴ اتفاق میافته و ۲۰۱۸ هم اکران شده.
در حالی که نبردی سنگین در جریان بو، لشکر سوم کوزنتسوف در نزدیکی «گرودنو» تنها کسی بود که جلوی پیشروی آلمانها رو با شلیک بیوقفه توپخونه گرفته بود. نیروهای کوزنتسوف با لشکر نهم آلمان در حال جنگ بودن تا جلوی پیشروی اونها رو بگیرن.
ژنرال آلمانی، آرت در حاطرات خودش نوشته: «مقاومت سرسختانه روسها، یک بار دیگه جنگ رو به سمتی برد که غیرقابل پیشبینی بود. ما در لهستان و غرب خوش شانس بودیم. اما حالا نه!»
کوزنتسوف اولین فرمانده شوروی در این ضدحمله واحدهای زرهی بود. ارتش ششم مکانیزه شوروی حدود ۱۰۰۰ تانک داشت که شامل ۳۵۰ تانک T34 و KV1 میشد. کوزنتسوف خیلی سریع تصمیم گرفت که ضدحمله خودش رو از کجا ترتیب بده. وقتی که تجمع تانکهای آلمانی در نزدیکی گرودنو بود و لشکر سوم کوزنتسوف هم در همون نزدیکی میجنگید، تصمیم بر این شد که از همین محل ضدحمله انجام بشه. اما این تصمیم یکی از بدترین تصمیمهای گرفته شده بود و تبدیل به یک فاجعه تمامیار شد. ارتش شش مکانیزه تقریبا به طور کامل منهدم شد. بسیاری از تانکها یا خراب شدن یا سوخت تموم کردن و دسترسی به انبارهای پشتیبانی هم عملا امکانپذیر نبود چون همشون زیر حملههای هوایی از بین رفته بودن. خدمه باقیمانده ماشینها و تانکهای باقیمانده رو آتیش زدن و عقبنشینی کردن.
حالا که راه برای ارتش پیادهنظام آلمان باز شده بود، اونها پیشروی خودشون رو به سمت ویلینیوس رو بدون هیچ مزاحمتی و به راحتی شروع کردن.
تسلط آلمان در آسمان باعث شده بود که شوروری در بلاروس نتونه از هواپیماهای جاسوسی خودش استفاده کنه. با حدس و گمان، پاولوف تخمین زد که با یک یا دو لشکر زرهی آلمان روبرو میشه. اما در سومین روز جنگ، واحد شناسایی آلمان در «اسلونیوم» به دام افتاد. بعد از نبرد و شکست واحد شناسایی آلمان، نقشه حمله آلمانیها پیدا و برای پاولوف ارسال شد. بعد از بررسیها، پاولوف فهمید که چه اشتباه مهلکی رو مرتکب شده. به جای یک یا دو لشکر تانک، کل ارتش دوم پنزر گودریان آلمانی، ۵ لشکر پنزر و دو لشکر مکانیزه پیادهنظام در حال پیشروی کردن به سمت مینسک و بابروسک بودن. در واقع پاولوف دید که چطوری کل لشگرش در حال محاصره شدن هست. باز هم پاولوف یک اشتباه دیگه مرتکب شد و به لشگرش دستور عقبنشینی داد. دستوری که دیگه دیر صادر شده بود.
پنزرهای گودریان وارد اسلونیم شدن و تنها جاده مناسب و خوب به سمت بیالیستوک رو در پشت مینسک مسدود کردن. در اراضی وسیع و باتلاقی و جنگلهای متراکم بلاروس، کنترل یک جاده مکمل مثل این میتونست خیلی موثر و حیاتی باشه. در واقع این راه، تنها راه برای عقبنشینی کردن بود. چیزی که از این موضوع وحشتناکتر بود، سرعت پیشروی ارتش پنزرهای آلمانی بود.
فرماندهان آلمانی فقط دنبال پیدا کردن نقاط ضعف خطوط دفاعی دشمن بودن و با پیدا مردن اونها، به سرعت و با یک حرکت گازانبری دشمن رو محاصره و نابود کردن. اگر هم مقاومت در جایی بالا میگرفت، اون محل رو به راحتی دور میزدن و از اونجا عبور میکردن. در واقع ترکیب نیروی زمینی، پیادهنظام و تیم پشتیبانی در کنار حمایت نیروی هوایی از پنزرها، ترکیبی رو درست کرده بود که به این تیم، شکل یک تیم برنده رو میداد.
اما در این بین و زمانی که هاس و گودریان به سمت مسکو در حال حرکت بودن و پیروزی از همیشه واقعیتر به نظر میرسید، دستوری بهشون رسید که به شدت اونها رو عصبانی کرد. دستور از طرف آدولف هیتلر بود و باید هر دو ژنرال به جای تمرکز روی مسکو، به سمت مینسک حرکت میکردن. تصمیمی عجیب از سوی هیتلر که پیشدرآمدی برای شکست آلمان در آینده بود. اگر دقت کرده باشید توی این قسمتهای اخیر دیدیم که هیتلر این اواخر تصمیمهای عجیب غریبی میگرفت و جاهایی که می تونست برگ برندههای خودش رو کامل کنه، تصمیمهای اشتباهش، مسیر رو برای شکست خودش رقم زد.
روز نبرد مینسک فرا رسید و در همون روز اول، بمباران سنگین شهر اون رو به خرابه ای تبدیل کرد که دود غلیظی ازش بلند میشد.
جنگ اصلی رو اما تانکهای هاس شروع کردن. اونها ضربههای سختی به خطوط دفاعی شوروی زدند.اما به محض اینکه خط دفاعی شکسته شد، ضدحمله نیروهای خطشکن اونها رو قیچی کرد. نبردی سخت بین تانکهای هاس و ارتش سرخ در گرفت. اما به هر حال تاکتیکهای ورماخت امتحان خودشون رو پس داده بودن.
دسته تانکهای آلمانی معمولا به صورت V حرکت میکردن و شکل میگرفتن. اینکار به تانکهای آلمان امکان حمله از جبههای محدود رو میداد. در واقع تعداد محدودی تانک آلمان امکان حمله به ۵۰ تا ۶۰ تانک رو در هر ۱۰۰۰ متر میداد. از طرف دیگه از سال ۱۹۴۱ به ارتش سرخ دستور داده شده بود که سلاحهای ضدتانک رو در تمام خطوط جبهه گسترش بدن. اینطوری بود که ۵۰ تانک آلمانی تنها با ۵ تا ۱۰ سلاح ضدتانک روبرو میشدن، به اونها حمله میکردن، حفرهای در خط دفاعی ایجاد میکردن، با نفوذ به خط دفاعی اون رو دور میزدن و از پشت بقیه سلاحهای چپ و راست رو از بین میبردن. وضعیت سلاحهای شوروی هم چندان جالب نبود و تعریفی نداشت. سلاحهای ۴۵ میلیمتری ضدتانک شوروی فقط از نزدیک میتونست مخرب باشه. با این اوضاع تنها پس از دو روز نبرد، خط دفاعی روسها شکسته شد و از بین رفت.
۲۸ ژوئن ۱۹۴۱ روزی بود که پاولوف شاهد تنگتر شدن حلقه محاصره بود. مثل خیلی از نبردهای دیگه، پاولوف هم گرفتار حمله برقآسا شد و تقریبا له شد. پاولوف باز هم دستور عقبنشینی داد؛ اینبار به شرق با این امید که نیروهای زیادی زنده بمونن. این بار هم اما این ترفند چندان کارساز واقع نشد.
تنها یک هفته بعد از حمله آلمان به شوروی بیش از ۳۰۰ هزار نفر سرباز روس در محاصره بین بیالیستوک و مینسک گرفتار بودن. بعضی از واحدها می تونستن به نبرد ادامه بدن. این موضوع از این جهت اهمیت داشت که اگر میتونستن نبردها رو پیروز بشن، راهی به سمت جنوب شرقی برای عقب نشینی پیدا میکردن.
پیشروی آلمانها و عقبنشینی روسها به معنی فاصله افتادن بین لشگرهای مختلف میشد. خیلی از این لشگرها، هفتهها در جنگلها راه میرفتن تا به خطوط خودشون ملحق بشن.
اما بین بیالیستوک و مینسک هزاران نفر که نتونسته بودن فرار کنن، یا مردن و از بین رفتن یا اسیر شدن. اونها جنگیدن، فرار کردن، به دشمن صدمه زدن اما در نهایت دو هفته بعد از حمله آلمان، دستههای مقاومت نابود شدن. ۲۹۰ هزار سرباز روسی اسیر شدن و فقط تعداد کمی از اونها تونستن برگردن.
ژنرال پاولوف، فرمانده جبهه شرق، رییس دفتر ژنرال، سرلشکر کیلموسفکیا و فرمانده ارتش چهارم، ژنرال کرابکف و تعدادی از افسران همگی به جرم بزدلی و بیکفایتی دستگیر شدن.
در بازجوییهای پلیس مخفی پاولوف با استناد به مشکلات بزرگی که گریبانگیرش بود، اتهاماتش رو نپذیرفت؛ ولی به هر ترتیب استالین برای مسکوت کردن بیکفایتیها، به قربانی نیاز داشت. محاکمه انجام شد و همگی به اعدام محکوم شدن. دمیتری پاولوف ژنرال نظامی برندهٔ جوایزی همچون درجه پرچم سرخ، نشان لنین، و قهرمان اتحاد شوروی شده بود که همون رو توسط پلیس مخفی اعدام شد.
در جنوب اکراین، ارتش سرخ در جنوب غربی از محاصره عظیم هفته اول فرار کرد. ولی در عوض آلمانها باید بین ۱۵۰ تا ۱۷۰ کیلومتر در خاک شوروی پیشروی کردن. قبل از اینکه فاجعه مینسک ارتش سرخ را مجبور به عقبنشینی تا «رود دِنیپِر» کند.
فرماندهی ارشد آلمانهااز این پیروزیهای اولیه روحیه بالایی گرفتن و تصور کردن که روسها با از دست دادن سرباز، تانک، هواپیما و تجهیزات دیگه، نمیتونن ادامه بدن و فروپاشی شوروی نزدیکه.
فرانس هالدر، رییس ستاد مشترک ارتش آلمان، در خاطرات خودش نوشته بود: «خیلی دور از واقعیت نیست اگر بگم در ۱۴ روز اول نبرد با شوروی پیروز میدان بودیم.»
هدف بعدی آلمانها، تصرف اسمولِنسک که در کنار رودخونه دنیپِر قرار داشت بود. دنیپر هم رودخانهای هستش که از روسیه آغاز میشه و پس از گذشتن از بلاروس و اوکراین به دریای سیاه میریزد. اسمولِنسک اما هدف راحتی نبود. در ابتدا، آلمانها تمرکز خودشون رو بر نبردهای اولیه و ابتدایی در خط مقدم گذاشته بودن. اما نیروهای آلمانی از بالتیک تا جنوب اوکراین پخش شده بود.
برای دومین بار نیروهای ذخیره شوروی وارد میدون جنگ شدن. این نیروها تازهنفس بودن و در جنچهای اولیه حضور نداشتن. اما الان در مواضع رود دنیپر و داوینا در آمادهباش کامل بودن. تانکهای گودریان و هاس دوباره عازم عملیاتی مشابه، اینبار در شرق شدند. ماموریت اونها پیشروی از جناحین دشمن و پیوست در شرق اسمولِنسک بود. اما خیلی زود ارش دوم تانکهای گودریان زیرحملههای ارتش تازهنفس شوروی قرار گرفت.
بعد از نبردی شدید، گودریان مجبور شد حالت تدافعی بگیره. این اتفاقها خیلی زود برای ارتش هاس هم افتاد. ضدحملههای ارتش شوروی، آلمانها رو مجبور کرد که شهر «ولیکیه لوکی» رو رها کنند. این اولین شهر شوروی بود که از دست آلمانها بازپسگیری شد.
ارتش شمال هم به دردسر افتاده بود. حمله به «شهر نووگورود» متوقف شده بود. بدتر از این اتفاق این بود که لشکر هشتم پنزر آلمان در نزدیکی «شهر سالت سی» محاصره شده بود و از مسیر نبرد اصلی منحرف شد.
یکی از افسرهای آلمان در خاطراتش اینطور نوشته بود که «ما احساس نمیکردیم که با کشور شکستخوردهای مثل فرانسه روبرو هستیم. در عوض ما با مقاومت روبرو بودیم. یک مقاومت همیشگی. اهمیتی نداشت که این مقاومت چقدر شکنندخ یا ناامید کننده باشد.»
در ماه آگوست، ارتش سرخ موفق شد اوضاع رو کمی سر و سامون بده و یک وضعیت باثباتی را در میدان نبرد ایجاد کنه. دوباره خط مقدم نبرد شکل گرفت و هزاران هزار سرباز به میدان نبرد برگشتن. بعد از یک ماه تلاش برای عبور از جنگل و باتلاقها سایر نیروهای کوزنتسوف هم نهایتا به خطوط مقدم رسیدن.
در همین زمان، گودریان برای حملهای جدید به مسکو آماده میشد، در ۲۱ آگوست موقعیت نیروهای گودریان برای حمله، «شهر استارودوپ» بود. اما باز هم دستور هیتلر همه رو شوکه کرد. ژنرال هادر این لحظه رو لحظهای سرنوشتساز برای جنگ توصیف کرده. طبق این دستور، ارتش مرکزی از پیشروی به سوی مسکو منع شد. در عوض ژنرال هاس دستور گرفت که برای پشتیبانی از تهاجم به لنینگراد به سمت ارتش شمالی حرکت کند.
گودریان هم دستور گرفت که به سمت جنوب بره و کمک کنه که محاصره نیروهای شوروی در اوکراین به درستی اتفاق بیافته. اما گودریان برای بحث در اینباره بلافاصله به برلین پرواز کرد.
گودریان در مواجهه با هیتلر قویا خواستهاش رو مطرح کرد که الان زمان مناسبی برای حمله به مسکو هستش. گودریان درخاطراتش نوشته :«من به عواقب جدیی که قطعا به وقوع میپیوست اشاره کرد. اگر عملیاتهای جنوبی بیش از حد طول میکشید، زمان مناسبی برای حمله به مسکو را از دست میدادیم.» اما هیتلر زیر بار این استدلالها نرفت و روی حرف خودش پافشاری کرد.
تابستان همون سال با حمله پنزرهای گودریان به جنوب در حال سپری شدن بود. اگر گودریان میتونست به پلهای تصرف شده در رود دنیپر برسه. کل نیروهای ارتش سرخ در کیف به تله میافتادن. بعد فرار از محاصره مینسک، ژنرال کوزنتسوف فرمانده ارتش ۲۱ شد. نیروهای کوزنتسوف دقیقا در مسیر ارتش دوم پنزر گودریان قرار داشتن. تنها راه ارتش کوزنتسوف نبرد در طول رودخانه بود ولی این خطر هم وجود داشت که در صورت شکست خوردن، به شدت محاصره بشن.
در آگوست ۱۹۴۱ ارتش سرخ دچار کمبود تانک بود و واحدهای مکانیزه در نبردهای ابتدایی جنگ نابود شده بودن. برای مثال ارتش ۲۱ کوزنتسوف فقط ۱۶ تانک براش باقی مونده بود. ارتش ۲۱ ضعیف شده کوزنتسوف توسط نیروهای گودریان آسیب دیده بود و وقتی راهشان را به لوکویستا سد کرده بودن در ۱۲۵ کیلومتری شرق کیف، گودریان قصد داشت تمام نیروهای مدافع پایتخت اوکراین را قیچی کنه.
به نظر لحظههای سختی میاومد تا به نیروهای روس در جنوب غربی دستور عقبنشینی داده بشه. اما فرماندهی شوروی مردد بود و منتظر آخرین اطلاعات از خط مقدم باقی موند. همزمان آلمانها مواضعشون روی پل دنیپر در نزدیکی شهر کِرمِنچوک رو تقویت میکردن. اونها یه پل شناور و عظیمی ساختن که طولش حدود ۸۰۰ متر میشد.
لشکر یکم پنزر فون کلایست به سرعت خودش رو به کِرمِنچوک رسوند. تانکها در تاریکی شب و هوای بارونی از رود دنیپر گذشتن و به نیروهای گودریان در لوکویستا پیوستن. فرماندهی شوروی با تاخیر زیاد در تصمیمگیری باعث شد که تمام نیروها پر جبهه جنوب غربی و کیف به دام بیافتن و محاصره بشن.
برای ارتش سرخ به وضوح فاجعه تلخ دیگهای در کیف رقم خورد. این محاصره بزرگترین محاصره تاریخ بود. تخمین زده میشد که حدود ۵۳۲ هزار سرباز در کیف محاصره شده بودن و از این تعداد در نهایت ۱۵ تا ۲۰ هزار نفر موفق به فرار شدن. اما نبرد در کیف تا اواخر سپتامبر به طول کشید.
کمبود تانکهای شوروی از تعداد غنائمی که باقی مونده بود مشخص شد. فقط ۵۰ تانک! همزمان ارتش مرکزی آلمان که متشکل از تانکهای گودریان و هاس بود با ضدحملههای شدید و وسیع شوروی در نزدیکی اسمولِنسک درگیر بودن. در این نبردهای ایثارگرانه واحدهای گارد ارتش سرخ متولد شدن و ب ای نشون دادن شجاعتشون در درگیریهای اطراف «منطقه یِلنیِر» لشکر ۱۰۰ تفنگدارها به لشکر یکم گارد تفنگداران تغییر نام داد.
ژنرال هاس بعدها نوشت که: «ما تلفات سنگینی متحمل شدیم. مخصوصل از افسران تازهکار.» تلفات از نبردهای قبلی بالاتر بود و فقط بخشی از این افراد تونستن جایگزین بشن.
طبق جدول زمانی فرماندهان آلمان، ارتش شوروی باید در یک نبرد زمانی یکماهه فرو میپاشید. اما ارتش آلمان روز به روز خستهتر میشد و اهداف اصلی هر روز دورتر. البته که ارتش سرخ هم وضعی خیلی بهتری نداشت و حتی میشه گفت وضعیت نابهنجاری داشت. با محاصره شدن تعداد زیادی از نیروها در کیف، سرفرماندهی شوروی هرچی که نیرو داشت رو وارد میدان نبرد کرد و حالا با آخرین ضربه به قوای کیف، لشگرهای پنزر گودریان، هونپر و هاس بار دیگه عازم مسکو شدن. از بین این فرماندهان، چند ماه بعد، گودریان از فرماندهی عزل شد و هوپنر به دلیل ترسویی و نافرمانی از دستورها توسط هیتلر اخراج شد. فقط هاس تونست سمت خودش رو حفظ کنه.
در آینده نه چندان دور کوزنتسوف به عنوان یکی از شجاعترین فرماندهان ارتش سرخ شناخته میشد. حملات در نزدیکی مسکو، نبردهای اطراف استالینگراد و برگشت به بلاروس همگی در کارنامه ژنرال کوزنتسوف ثبت شده.
در ۱۹۴۵ افراد کوزنتسوف حمله به برلین رو به عهده داشتن و در رایشتاگ هم حضور پیدا کردن. در اول می ۱۹۴۵ سربازانی از لشکر ۱۵۰ ارتش سوم ژنرال کوزنتسوف، الکسی پیرِست، میکائیل اگوروف و میلیتبانت کانتاریا، پرچم داس و چکش رو بر بالای رایشتاگ برافراشتن.