۶ هفته بعد از شروع شدن جنگ علیه شوروی، نزدیک شهر استاریاروسا،سربازهای آلمانی از غنیمتی عجیب که در نبردهای اخیر خودشون تصاحبش کرده بودن حیرت زده بودن و با حیرت به این غنیمت نگاه میکردن. چیزی که آلمانها تصاحب کرده بودن، یک سیستم توپخونهای بود اما به هیچکدوم از تسلیحاتی که داشتن شبیه نبود. هرکامیون یک چهارچوب بدشکل به همراه داشت که روی اونها راکتهای زیادی بارگذاری شده بودن. ضدحمله شوروی در این منطقه،قبل از شکست خوردن، با دهها قبضه از این راکتاندازها پشتیبانی شده بود. اونها باعث شده بودن تا پیشروی کل ارتش شمالی آلمان، به سوی لنینگراد زمینگیر بشه. این کار اونها باعث شده بود که اونها زمان بخر؛ زمانی که اهمیت زیادی داشت.
سیستم راکتانداز چندگانه که به بیام ۱۳ معروف بود که سربازها اسم یک دختر زیبا به اسم «کاتیوشا» روی اون گذاشته بودن در واقع یک طبقه ریل مانندی بود که روی شاسی کامیون کار گذاشته شده بود و موشکها از طریق اون پرتاب و هدایت میشدن. چرخ دندهها طبقه پرتابگر رو بلند میکردن و به سمت مکان مورد نظرشون میچرخوندن. دقیقا شبیه سیستم جهتیابی که برای توپخونه انجام میشد. راکتهایی که شلیک میشدن، خطای زیادی داشتن و در یک منطقه عریض فرود میاومدن. اما دلیل نرخ آتش وحشتناکی که کاتیوشا داشت دقیقا به همین خاطر بود. یک کاتیوشا میتونست در کمتر از ۱۰ ثانیه، ۱۶ راکت رو پرتاب کنه. این آتشبار سنگین میتونست اراضی وسیعی را در یک چشم بهم زدن نابود کنه.
بریم به بندر استراتژیک شوروی در دریای بالتیک یعنی لنینگراد که هدف اصلی تهاجم آلمان بود. لنینگراد (خوبه که یه کم در مورد وضعیت جغرافیایی لنینگراد حرف بزنم) از اینجا زیردریاییهای شوروی و ناوگان دریای بالتیک، خط تدارکاتی سنگ آهن آلمان که در دریا از سمت سوئد بیطرف میاومد رو تهدید میکردن.
برنامههای تهاجمی آلمان برای حمله به مسکو تنها زمانی اجرایی بودن که لنینگراد و پایگاه دریاییاش یعنی کرونشتات تصرف شده باشه. هیتلر، مطمئنتر از همیشه درباره نبوغ نظامیاش به طور فزایندهای درگیر برنامههای استراتژیک شده بود. اون حالا مصمم بود که اگر لازم باشه، نیروهای زرهی در راه مسکو به لنینگراد منتقل بشن. ارتش شمالی در مسیر لنینگراد در خطی معروف به لوگا در جولای متوقف شده بود.
این خط ۱۷۵ کیلومتری سنگربندی شده با عجله توسط سربازهای ذخیره و شهروندان لنینگراد احداث شده بود.
در آگوست ارتش شمالی آلمان با تانک و بمب افکنهای شیرجه رو ارتش مرکزی تقویت شد. اونها خط لوگا رو شکستن و نیروهای این خط رو به محاصره دراوردن. از اون طرف ارتش سرخ با تانکهای سنگین KV جدیدش وارد نبرد شد. این تانکهای جدید در لنینگراد در کارخونه کیروف که توی قسمت قبلی بهشون اشاره کردیم تولید شده بودن. این تانکهای جدید ویژگیهای خاصی داشتن. زره جلوی KV1 معادل ۷۵ میلیمتر ضخامت داشت و همین باعث شده بود که توپ ضدتانک ۳۷ میلیمتری آلمان به ندرت قادر باشه که این زره رو نابود کنه. اما در اوایل جنگ، کمبود سوخت و آموزش ضعیف خدمهای که نمی دونستن چطور باید تانکهاشون رو تعمیر کنند، این معنی رو داشت که تعداد زیادی از تانکهای KV1 و بقیه تانکهای شوروی،نهایتا بعد از خراب شدن، کنار جاده رها میشدن.
در ۱۹ آکوست ۱۹۴۱، یگانی از تانکهای KV، به رهبری سپهبد کلوبانوف در نزدیکی شهر کرازنگواردیسک کمین کردن. کلوبانوف هم در موقعیتش قرار گرفت تا دید بهتری به شاهراهی که از وسط باتلاق عبور میکرد پیدا کنه. وقتی که ستون تانکهای آلمانی ظاهر شد، طبق معمول اونها تانک رهبر و تانک آخر رو هدف گرفتن و بعد شروع کردن به شلیک کردن به بقیه تانکهای هر صف. این کار رو اونقدر ادامه میدادن تا هر ۲۲ تانک صف رو نابود کنند.
بعد از اینکه نبرد تموم شد، خدمه کلوبانوف ۱۵۶ حفره پیدا کردن که جای اثابت گلولههای آلمانیها بعد از شلیک شدن به تانکها بود اما این گلولهها نتونسته بودن نفوذ کنن.
بعد از شنیدن گزارشها درباره تانکهای KV، هیتلر یه بار دیگه پاش رو کرد توی یه کفش که حتما و در اسرع وقت باید لنینگراد تصرف بشه. در واقع هیتلر شهر و کارخونهای از اون رو میخواست که این هیولاهای بزرگ رو تولید میکردن. اما با همه این اوصاف، تعداد KVها اونقدر نبود که آلمانها رو در همه جا متوقف کنه.
وقتی که یک سپاه آلمان در کرازنوگرادیسک متوقف شد، بقیه سپاه آلمان از سمت لیوبان و توزنو پیشروی خودشون رو ادامه دادن.
در ۳۰ آگوست، آلمانها راهآهن و شاهراهی که لنینگراد رو به سایر نقاط کشور متصل میکرد، قطع شد و قوای فنلاندی که به عنوان متحدین آلمانها در این نبرد شرکت داشتن،از شمال نزدیک میشدن. حتی برق شهر هم قطع شده بود ولی هنوز شهر به وضعیتی نرسیده بود که تخلیه کنن. تصمیمی که باز هم داشت دیر گرفته میشد و می تونست شکست سنگینی برای شوروی باشه.
در ۸ سپتامبر، آلمانها سلشوبرگ رو در سواحل دریاچه لادوگا به تصرف خودشون در آوردن. این آخرین کار اونها در بستن حلقه محاصره بود. محاصرهای که شروع شد و ۸۸۲ روز طول کشید.
وقتی که محاصره شروع شد، جمعیت شهر چیزی حدود ۲/۵ میلیون نفر بود که شامل ۴۰۰ هزار نفر کودک و ۲۰۰ هزار پناهجو از جمهوریهای بالتیک و مناطق اطرافش بود. چیزی که خیلی خیلی مهم بود، مقدار ذخیره آذوقه و سوخت بود که تنها برای ۳۰ روز کفایت میکرد.
ضد حملههای ارتش سرخ هم با امید به اینکه بتونن محاصره رو بشکنن چند باری انجام شد ولی در نهایت موفق نبود و منجر به شکست ارتش سرخ در این ضدحملهها شد.
خط محاصره آلمان نزدیک شلیسوبرگ، فقط حدود ۱۲ کیلومتر پهنا داشت. این ناحیه کانون تلاشهای شوروی برای رفع حصر بود.
تابستون اون سال، ضد حملههای ارتش شوروی هفتههای ارزشمندی رو از ارتش شمالی آلمانها گرفت. حالا که حمله به مسکو تقریبا با شکست مواجه شده بود و بهترین واحدهای ارتش شمالی رو از آلمانها گرفته بود، فرصت خوبی بود که مقاومت بالای شهر برای آلمانها روشن بشه.
فیلد مارشال فون لیب، در خاطراتش به عنوان فرمانده ارتش شمالی مینویسه: «۱۱ سپتامبر بود. کمبود ناامید کننده زمان رو داشتیم تجربه میکردیم. فرماندهی ارتش تقاضای ۷ لشکر متحرک کمکی داد که تا ۱۵ سپتامبر به اونها ملحق بشه.»
تانکهای مارشال فون لیب در مسیر مسکو بودن و این زمان تا رسیدن به لنینگراد، زمانی حیاتی برای لنینگراد بود.
اما اون طرف میدون جنگ، ژنرال ژوکوف به فرماندهی جبهه لنینگراد منصوب شد و معاونش هم کسی نشد جز سرلشکر فیدونینسکی. اما فیدونینسکی کی بود که بعدا در جنگ نقش مهمی رو بازی میکرد؟ ایوان ایوانویچ فیدونینسکی عمده فعالیتهای نظامیش رو در خاور دور در روسیه انجام داده بود. سال ۱۹۳۹ فیدونینسکی قهرمان شوروی لقب گرفت. این لقب به خاطر مبارزه دلاورانه فیدونینسکی با ژاپنیها در نبرد خالخین گل به دست اومده بود. در سال ۱۹۴۱ او فرمانده سپاه تفنگداران شوروری در بلاروس بود که به شدت مجروح شد.
اما نکته جالب توجه در انتصاب ژوکوف این بود که بلافاصله روحیه مدافعان شهر زیاد شد و امید به نجات لنینگراد افزایش پیدا کرد. ژوکوف که به شهر رسید، با انرژی و روحیه بسیار زیادی مشغول شد به ساماندهی مواضع دفاعی شهر. چیزی که اونها به عنوان راهحل برای نجات لنینگراد در نظر گرفتن، توپخونه بود. سلاح سری هم توپهای عظیم ناوگان دریایی بالتیک بود. توپخانههای قدرتمند دریایی، اولین تهاجم آلمان رو تنها در ۷ کیلومتری شهر زمینگیر کرد. توپهای ۱۲ اینچی دژ ساحلی کرازنویا گورکا هم ارتش آلمان رو در خلیج متوقف کرده بود. اینقدر شلیکهای این توپها سنگین بود که وقتی گلولهها به تانکها میخوردن، تانکها از روی زمین بلند میشدن و پرت میشدن.
اما جایی که ارتش آلمان روی زمین شکست میخورد، حتما نیروی هوایی وارد عمل میشد و میتونست ورق رو برگردونه.
سه ماه بعد از تهاجم آلمان به شوروی، ارتش شمالی در حومه لنینگراد، توسط توپهای سنگین ناوگان دریای بالتیک شوروی زمینگیر شده بوده. به همین دلیل هم فیلد مارشال فون لیب، بمبافکنهای شیرجهروی خودش رو برای اجرای عملیاتی در راستای غرق کردن ناوهای دشمن به منطقه اعزام کرد.
اولین عملیاتی که انجام شد، اولین قربانی خودش رو گرفت و اون قربانی چیزی نبود جز ناو قدیمی «مارا». هواپیمای شیرجهرو به سمت عرشه کشتی حرکت خودش رو شروع میکنه و دو بمب ۱۰۰۰ کیلوگرمی رو به سمت عرشه رها میکنه که بعد از اصابت به عرشه، باعث میشه انبار جلویی برجک منفجر بشه و کشتی به سرعت به اعماق خلیج فرو بره. در مجموع این حملهها، ۳ ناو غرق شد که باعث از دست رفتن ۳۰ توپ قدرتمند دفاعی شهر شد.
در اطراف شهر، ۱۵۰۰ بلندگو، رادیوی شهر لنینگراد رو پخش میکردن. اما حالا کاربری اونها عوض شده بود و از اونها برای اعلام هشدار حمله هوایی هم استفاده میشد. وقتی که رادیو برنامهای برای پخش کردن نداشت، یه مترونوم رو جلوی میکروفون میذاشتن و پخش میشد. صدای تیک تیک آروم به معنای این بود که همه چیز آرومه. تیک تیک تند به معنی این بود که پناه بگیرید. این صدا به قلب تپنده لنینگراد مشهور شد.
حالا دیگه حملههای هوایی آلمانها هم شدت بیشتری به خودش گرفته بود و بمبافکنهای آلمانی در عین حملههایی که داشتن، با آتش سنگین ضدهواییها هم روبرو میشدن. همین موضوع هم شاید، باعث شد که آلمانها فقط چند حمله هوایی سنگین و بزرگ رو بیشتر انجام ندن. توپخونه آلمانها هم از طرف دیگه حملههای به شدت سنگین و مرگباری رو انجام میدادن.
توی بعضی از خیابونهای علامتهایی نصب شده بود که به مردم شهر و عابرین هشدار میداد که اون مناطق خطر بیشتری موقع گلوله بارون دارن. نکته جالبی که در مورد حمله آلمانها وجود داشت این بود که اونها ساختمونهای بلند و گنبد کلیساها رو هدف قرار نمیدادن چون از اونها برای مختصاتسنجی توپچیها استفاده میکردن. با استفاده از این مختصاتسنجی اونها می تونستن خیلی دقیقتر پلها، مراکز نظامی و خونهها و حتی فروشگاههای لنینگراد رو هدف قرار بدن. لنینگراد در واقع خط مقدم شهری در جنگ بود.
نکته جالب توجهی که در مورد شهر وجود داشت، حفاظت و مراقبت از آثار تاریخی شهر با کیسههای شن و صفحههای چوبی بود. اما با اینحال خیلی از این آثار تاریخی و فرهنگی توی بمبارانها از بین رفتن یا آسیبهای جدی دیدن.
در خومه شهر آلمانها قصر کاترین، و کاخ پتروگوف کبیر رو تصرف، غارت و تخریب کردن. اتاق معروف به کهربا هم به آلمان منتقل شد و تا امروز هم محل نگهداریش ناشناخته باقی مونده.
۸ سپتامبر، بمبافکنهای آلمان انبارهای چوبی بادایف رو هدف قرار دادن. جای که آذوقه شهر در اون نگهداری میشد. حجم و وسعت آتشی که این انبارها رو در برگرفته بود اونقدر زیاد بود که از هرجایی توی شهر میشد این شعلهها رو دیاد. خیلی زود همه فهمیدن که دیگه ذخیرهای برای شکر و آرد براشون نمونده. اما وضعیت به مراتب وخیمتر از ترس اونها بود.
شهر به روزانه ۱۰۰۰ تن غذا نیاز داشت تا گرسنگی رخ نده. اما در اون محاصرهای که بود فقط ۲۰۰ تن غذا وارد شهر میشد. مقدار کمی کمک هوایی میرسید ولی اون مقدار کمک اصلا برای مردم شهر کافی نبود. مسیر اصلی تدارکات به لنینگراد حالا باید از دریاچه لادوگا صورت میگرفت. یعنی چیزی حدود ۵۰ کیلومتر روی آب و بدون هیچ حفاظتی. اما این دریاچه به تندبادها و طوفانهای ناگهانیش معروف بود.
به همین دلیل هم بود که در سال ۱۷۱۸ پتر کبیر، دستور ساخت کانال لادوگا در سواحل جنوبی دریاچه رو صادر کرد. این کانال درواقع وظیفه داشت تا یه آبراه امن و ایمن رو تا شهر درست کنه. اما آلمانها به ساحل جنوبی دریاچه لادوگا رسیده بودن و کانال خط ریلی شهر رو قطع کرده بودن. به همین دلیل مردم لنینگراد مجبور شدن از اول بندری جدید در ساحل غربی دریاچه بسازند.
در هفته اول محاصره، قایقها مستقیما در ساحل تخلیه میشدن. این شروع و اول مسیر تدارکاتیای بود که به اسم «جاده زندگی» مشهور شده بود. جیرهبندی غذایی از اول جنگ شروع شده بود. کارگرهایی که توی لنینگراد کار میکردن، روزی ۸۰۰ گرم نون سهیمه داشتنو افراد خانواده ۴۰۰ گرم. با وضع جدیدی که پیش اومده بود این مقدار نصف شد. یعنی کارگرها ۴۰۰ گرم و افراد خانواده و وابستگان ۲۰۰ گرم. حدودا اندازه ۴ و ۲ تا نون تُست. قطع به یقین این مقدار نون برای کارگرهایی که کار فیزیکی میکردن کافی نبود. آخرهای نوامبر همین مقدار نون هم به سختی پیدا میشد و شهر در آستانه گرسنگی قرار داشت؛ جیره نون باز هم نصف شد. کارگرها ۲۵۰ گرم نون (چیزی معادل ۲ نون تست و یه نصفه) و افراد عادی ۱۲۵ گرم (چیزی معادل ۱ نون تست و یه تیکه کوچیک نون تست) سهیمه روزانه داشتن. وقتی مواد اولیه نباشه طبیعیه که کیفیت نون هم افت کنه. دیگه به خمیر نون مواد بیارزشی اضافه میکردن تا نون فقط حجم بگیره و بزرگ به نظر برسه. نونواها از آرد سوخته خرابههای انبارهای بادایف که توی حملههای هوایی از بین رفته و سوخته بودن استفاده میکردن؛ یه عده دیگهشون هم از جو دو سر، یا غذای اسب استفاده میکردن. سویا، جو و حتی سلولز از کارخونه کاغذسازی هم چیزهای دیگهای بود که داخل آرد ریخته میشد. صفهای طویلی هم برای مردم درست میشد و مردم ساعتهای زیادی توی صف وایمیستادن تا همین یه ذره جیره ناچیز رو بگیرن. شدت گرسنگی اونقدر زیاد شده بود که فقط توی ماه نوامبر ۱۱ هزار نفر از گرسنگی مردن. چیزی حدود ۳۵۰ نفر روزانه. حتی نیروهای درمانی و بیمارستانی هم کاری از دستشون بر نمیاومد. اونها فقط میتونستن چشم بدوزن به این مردم بیچاره که از فرط گرسنگی داشتن از بین میرفتن.
اما توی این داستانها و پیچیدگیهایی که به وجود اومده بود، یه کورسویی از امید پیدا شد. زمستون رسیده بود و اتفاق خوبی که افتاده بود، یخ زدن دریاچه لادوگا بود. این یخزدگی اجازه میداد کامیونها تدارکات رو از سطح یخزده دریاچه رد کنن. اما یخ به قطر لازم نرسیده بود و سفت نشده بود. به همین خاطر تعداد زیادی کامیون و اسب و وسایل حمل و نقلی دیگه داخل آب فرو میرفت. روسها امید داشتن که بتونن روی دریا و دریاچه یخ زده، یه پل بزنن تا مسیر رو کوتاه کنن و زودتر بتونن مواد غذایی و بقیه مواد لازم رو به شهر برسونن. ولی خب اگر اینکار رو میکردن، کاروانها و ماشینها در تیررس توپخونههای آلمان که در سمت جنوبی ساحل بودن قرار بگیرن.
کمکم یخ ضخیمتر شد. در ۲۰ نوامبر در امتداد یخ ۱۸۰ میلیمتری اولین سورتمههای اسب رو از دریاچه عبور کردن. دو روز بعد هم اولین کامیونها رد شدن. ولی خیلی خیلی اینکار خطرناک بود. به هر حال روی یخ ماشینهای باری با وزن زیاد داشتن حرکت میکردن و این موضوعی ریسکی بود. با اینکه بار خیلی خیلی کمتری از اون چیزی که باید داخل کامیونها قرار میگرفت، ولی با اینحال گاهی کامیونها داخل یخ میافتادن و با حجم برفی هم که بود دیگه پیدا نمیشدن.
رانندهها در طول مسیر حواسشون به یخها بود که اگر یهو شکستگیای پیدا شد بتونن سریعا مسیرشون رو عوض کنن. در مسیر برگشت هم کامیونها تا اونجایی که میشد، غیرنظامیها رو از شهر تخلیه میکردن.
جاده زندگی ۳۰ کیلومتر طول داشت که در طول مسیر پارکینگ، استراحتگاه و حتی بیمارستان صحرایی هم درست کرده بودن. با توجه به قطر و سلامت یخ، چندین مسیر جایگزین هم درست کرده بودن که می تونستن ازش استفاده کنن.
اما دفاع از جاده چطور میشد؟ برای دفاع از جاده، دو خط دفاعی در بالای یخ ایجاد شد. در ۸ کیلومتری ساحل تحت کنترل آلمان لونه تیربار و سنگر یخی درست شد. همینطور جاده با تسلیحات ضدهوایی و پوشش هوایی حفاظت میشد. ولی با این حال بمبها و توپهای آلمان همچنان قربانی زیادی میگرفت و این مسیر خیلی هم بیخطر و بدون قربانی نبود. فقط در هفته اول استفاده از این مسیر، ۵۲ کایون منهدم شد.
علیرغم همه این تلاشهای ایثارگرانه برای تامین تدارکات شهر و خارج کردن غیرنظامیها، ۵۳ هزار لنینگرادی در دسامبر جون خودشون رو اغلب از گرسنگی از دست دادن. یه سری گزارش از مرگ ناگهانی و یکباره مردم بدون علامت خاصی در خیابون وجود داشت. هر روز گروههای دفن باید صدها جسد رو از کف پیادهروهای لنینگراد جمع میکردن.
در خاطرات یک لنینگرادی اینطور ثبت شده که چطور ناامیدی تبدیل به افسردگی میشد: «حالا مردن مردم خیلی راحتتر از قبل شده. اونها خیلی ساده میمیرن. اول از هر چیزی اونها علاقهشون به هرچیزی رو از دست میدن. بعد دراز میکشن و دیگه بلند نمیشن. مرگ اونها توی خواب رقم میخوره. مردم محاصره شده که دیگه نیمه جونن، به اونها توجهی نمیکنن و انگار براشون عادی شده.»
خیلی از رانندهها در جاده زندگی روزی دوبار میرفتن و برمیگشتن؛ یه بار در روز و یه بار هم شب. دهها کامیون در حوادث ترافیکی خراب شدن. تعداد این خرابیها از تعداد کامیونهایی که آلمانها منهدم میکردن بیشتر بود. مسیر اونقدر تاریک و خطرناک بود که تصمیم گرفته شد تا کامیونها چراغهاشون رو روشن و با نور حرکت کنن. همین موضوع هم باعث شده بود که کامیونهایی که خراب میشدن و در یخ فرو میرفتن، نور چراغشون برای چند دقیقه وهمانگیز بشه و از بالای یخ تصویری وحشتناک دیده بشه.
در ماه اول، حدود ۳۰۰ کامیون از دست رفتن. اما همین فعالیت و همین جانفشانی شهر رو زنده نگه داشته بود. اولین زمستون محاصره، صدها هزار نفر رو در گرسنگی کشت و از بین برد. ابعاد این مصیبت خیلی از تصور بیشتر و وحشتناکتر بود. بیشتر از ۱ میلیون نفر تا قبل از اینکه ویرانگرترین محاصره تاریخ بعد از چند سال تموم بشه، جون خودشون رو از دست دادن.
لنینگراد در محاصره نیروهای آلمانی و فنلاندی، شاهد مرگ صدها غیرنظامی در روز بود اما باز هم برای هیتلر رضایتبخش نبود. یه سری دستور جدید به صورت کاملا سری با نام «آینده لنینگراد» رسید. متن این دستورات اینطوری بود: «پس از شکست شوروی، هدف بعدی وجود مردم آنجاست که بودنشان دلیلی ندارد. در این جنگِ موجودیت، ما علاقهای به نگه داشتن حتی بخشی از مردم این شهر بزرگ نداریم.»
اما برای شوروی ضروری بود که لنینگراد به هم قیمتی حفظ بشه. به هر حال لنینگراد به عنوان یه شهر صنعتی، اهمیت خیلی زیادی در جنگ داشت. کارخونههای زیادی اونجا بود، نیروی کارگری بسیار زیادی اونجا وجود داشت و حتی پایگاه اصلی ناوگان بالتیک هم اونجا بود و این یعنی اگر اونها نمیتونستن شهر رو نجات بدن، به معنی این بود که بندر مورمنسک رو هم از دست می دادن. این از دست دادن به معنی از دست دادن جایی بود که کاروانهای دریای آرکتیک کمکهای نظامی بریتانیا و آمریکا رو منتقل میکردن. فارغ از همه اینها، لنینگراد یادآور پایتخت فرهنگی و معنوی جماهیر شوروی بود که میتونست خیلی از لحاظ روحی به مردم شوروی لطمه بزنه. لنینگراد به نوعی پایتخت مقاومت شده بود و مردم از همه جای سرزمین شوروی نظارهگر سرنوشت این شهر بودن.
فرماندهی شوروی بالاخره تصمیم گرفت تا محاصره رو در باریکترین نقطهش یعنی گذرگاه شلیسبرگ-سینیاوینا بشکنه. این گذرگاه تنها ۱۰ کیلومتر نیروهای در محاصره ارتش سرخ جبهه لنینگراد با خط مقدم فاصله داشتن. اما پدافند سنگینی از اونجا محافظت میکرد و ۳ خط استحکامات هم به این خط دفاعی کمک میرسوند.
شب ۱۹ سپتامبر گردانی کوچیک به رهبری کاپیتان واسیلی دوبیک از رود نِوا با قایقهای ماهیگیری عبور کرد. افراد این گردان به ارومی در ساحل پیاده شدن و به طرز غافلگیرانهای سنگرهای آلمانها رو تصرف کردن. با این اتفاق و پیروزی کوچیک، ارتش سرخ بلافاصله یک تیپ پیاده رو برای تقویت مواضع در دوبیک به منطقه اعزام کرد.
این نوار ساحلی، که سربازهای بهش «نوسکی پیاتاچوک» میگفتن، به زودی شاهد یک حماسه بزرگ میشد. دو هنگ چترباز منتقل شده از کریت همراه با قوای کمکی راه افتادن تا نوار ساحلی شووی رو در هم بشکنن. اون به محض ورود، مستقیم وارد یه نبرد شدید شدن. حرکت اونها برای شکستن حصر ناکام موند و شکست خوردن. اونها در منطقهای به طول ۲ کیلومتر و عرض ۵۰۰ متر چلونده شدن و پیشرویی که به دست اومده بود از بین رفت و دوباره نیروهای آلمان تونستن بخشی از مواضعی که از دست داده بودن رو پس بگیرن.
در اکتبر این باریکه ساحلی تنها امید باقیمونده برای رفع حصر لنینگراد بود. تمام قوای ذخیره ارتش سرخ در راه مسکو بود چون نبرد سنگینی در حومه مسکو در جریان بود. از این طرف نبرد در خط ساحلی شدید و فرسایشی بود. توپهای آلملن سراسر منطقه رو زیر و رو کرده بودن و به شدت شلیک میکردن. طوری که سربازهای روس مجبور شدن سنگرهای عمیقی حفر کنن که بتونن توش پناه بگیرن.
یه بار دیگه در نوامبر برای شکست حصر برنامهریزی شد. جیره نون اوضاع وخیمتری پیدا کرده بود و حالا دیگه به ۱۲۵ گرم رسیده بود. این مقدار برای کارگرها و سربازهای خط مقدم هم تفاوت چندانی نداشت. توی همین اوضاع یک فرمانده تمرینی ترتیب داد تا توان سربازهاش رو محک بزنه. اغلبشون بعد از تنها ۴۰۰ متر پیادهروی خسته شدن.
اما آدولف هیتلر. در سخنرانی مونیخ در ۸ نوامبر هیتلر اعلام کرد: «لنینگراد دیگر توانی برای مقاومت نداره. لنینگراد دیر یا زود سقوط خواهد کرد. نیرویی برای شکست حصر وجود ندارد.»
در آغاز نوامبر ارتش سرخ تانکهاش رو از نوا عبور داد و سنگرهای بیشتری از آلمانها رو تصرف کرد. از اون طرف آلمانها نیروی کمکی تازه نفس به منطقه اعزام کردن. در همون ماه ارتش سرخ فقط ۵۰۰۰ کشته در ناحیه نوا داد.آلمانها هم متخمل تلفات سنگینی شدن. باریکه ساحلی به کشتارگاهی برای هر دو طرف تبدیل شده بود. در لنینگراد هم اوضاع بد و وخیم بود. روزانه حدود ۴۰۰۰ نف به دلیل گرسنگی جون خودشون رو از دست میدادن. در بعضی روزها این عدد به ۷۰۰۰ نفر هم میرسید.
حالا سال نو رسیده بود و دیگه ژانویه ۱۹۴۲ در تقویم خودنمایی میکرد. ژانویه ۱۹۴۲ بدترین ماه در دوران محاصره بود. به جز کارگرها، جیره غذایی بقیه، به طور کامل قطع شد. تامین برق به مشکل خورده بود. لولههای آب در دمای ۳۰- درجه منجمد شده بودن و آب آشامیدنی وجود نداشت. مبل، نردههای چوبی و هرچیز دیگهای که قابل سوزوندن بود به عنوان هیزم استفاده میشد.
یلینا سریبانیا، یک لنینگرادی در خاطرات خودش اینطوری مینویسه: «مرگ به روالی عادی تبدیل شده بود که هر لحظه و هرجایی میشد اون رو دید. وقتی که صبح پات رو از در خونه بیرون میذاری، از روی اجسادی باید رد میشدی که دم در ورودی خونه روی هم افتاده بودن. اجساد مردهها مدت زمانی زیادی بود که اونجا مونده بودن. چون کسی قادر نبود اونها رو جمع کنه.
حتی در بدترین ماههای محاصره هم مردم لنینگراد هنوز به کار مشغول بودن. کارخونه کیروف فقط ۴ کیلومتر با خط مقدم فاصله داشت، اما حتی برای یک روز هم تولید تانک در این کارخونه متوقف نشد. حتی نبرد به جایی رسیده بود که تانکهای نیمهکاره برای شلیک ه به دشمن از پنجرهها و طبقههای کارخونه هم استفاده میکردن و شلیک میکردن.
موسسه گیاهشناسی لنینگراد مجموعهای بود که به تحقیق برای کالاهای تجاری اختصای داشت و بزرگترین بانک بذر جهان رو شامل میشد. ۲۸ نفر از کارکنان این مجموعه در خلال محاصره جون خودشون رو از دست دادن. اما پرورش گیاهان شامل چندین تن گیاه زراعتی، برنج و سیبزمینی میشد که سالم مونده بودن.
در فوریه ۱۹۴۲، کمی وضعیت غذایی بهتر شده بود و جیزه غذایی کارگرها تا ۵۰۰ گرم، ۴۰۰ گرم برای کارکنان اداری، و ۳۰۰ گرم برای بچهها و غیرکارگرها اضافه شد. افزودنیهای داخل نون هم کمتر و کمتر شده بود. مردم حالا دیگه جیرهشون رو سروقت و تقریبا کامل دریافت میکردن. د ر ۱۶ فوریه، گوشت گوساله و گوسفند به صورت منجمد برای اولین بار در اون ماه بین مردم توزیع شد و در کل شرایط رو به رضایتمندی پیش میرفت.
تا اینجای جنگ دورنمای ارتش سرخ برای شکستن حصر لنینگراد امکانپذیر نبود. چون هر چی نیرو و تجهیزات ذخیره و کارامد بود در اطراف مسکو قرار گرفته بود یا همون جا از بین رفته بودن.
اما ژانویه ۱۹۴۲ ارتش آلمان از مسکو عقبنشینی کرد و این امکان به ارتش سرخ داده شد تا بتونه نبرد بزرگ خودش رو در لنینگراد انجام بده. لشگرهای روسی در رود وُلخوف داشتن آماده میشدن تا حملهای به جناحین و عقبه ارتش شمالی آلمان انجام بدن.
مساله اونروزها، زمین باتلاقی بود. زمین باتلاقی و نامناسب به این معنی بود که استفاده کمی از تانک میشد کرد. موفقیت در این حمله به سربازها و توپخونهها بستگی داشت. همزمان، ژنرال فیدونینسکی به فرماندهی ارتش ۵۴م منصوب شد. ماموریت نفوذ در شهر محاصره شده بود.
آلمانها خاکریز ریل قطار در نزدیکی روستای پاگاستیه رو به سنگری نفوذناپذیر تبدیل کرده بودن. حمله ارتش سرخ به این سنگر شروع شد. تلفات وحشتناک زیاد و پیشروی حداقلی بود. ارتش دوم شاک، تحت فرماندهی ژنرال کلیکوف به مواضع آلمان در نزدیکی شهری یوبان حمله کرد و حرکت خودش رو به سمت جنوب این خط دفاعی ادامه داد.
اما عجلهای که برای شکستن حصر داشتن، فرماندهی عالی استاوکا دستور حملههایی رو میداد که به خوبی طرحریزی نشده بودن و کامل نبودن و از پوشش کامل توپخونه هم برخوردار نبودن.
فرمانده لشکر، ژنرال آنتیفیف گزارش داد که: «بعد از عبور از رودخونه و بالارفتن از ساحل غربی، سربازهامون زیر آتش شدید تیربار و خمپاره قرار گرفتن. توپخونه ما توان ساکت کردن آتش دشمن رو نداشت. قادر نبود آتش موثری ایجاد کنه و حتی مهمات کافی هم نداشتیم.» بعد از این حملهها، اونهایی که زنده مونده بودن، مجبور شدن برگردن به مواضع اولیه خودشون.
ولی به هر حال واحدهای ارتش سرخ از طریق جنگلهای یخ زده و باتلاقی ۳۰ کیلومتر پیشروی کردن ولی هنوز همینقدر فاصله با لنینگراد وجود داشت.
حالا دیگه خطر محاصره شدن، نیروهای آلمان رو تهیه میکرد. تصمیم منطقی به نظر میرسید که دستور عقبنشینی باشه اما هیتلر هر جور عقبنشینییرو ممنوع کرده بود. فیلد مارشال فون لیب، فرمانده ارتش شمالی، درخواست داد که از فرماندهی برکنار بشه. این درخواست با موافقت همراه شد و ژنرال فون کوکلر عهدهدار مسئولیت شد. فون کوکلر تمرکزش رو گذاشت روی حفظ جادهها و خطوط ریلی مهم. نگرش و تمرکز درستی که باعث شد آلمانها در اون مقطع نجات پیدا کنن. ارتش شمالی حالا قادر بود تا منابع لازم رو به نیروهاش برسونه و تامینشون کنه. قوای ذخیره هم میتونستن راحت به خطوط مقدم اعزام بشن و همه چیز درست شده بود.
همزمان با این موضوع، واحدهای فرماندهی ارتش دوم شاک، باید تنها از یک جاده در امتداد گذرگاه تامین میشد که عرضش فقط ۵ کیلومتر بود. این فاصله ۵ کیلومتری بین روستای زاموشیا و اسپاسکایا پُلیست بود.
اما باز هم نیروهای پیشقراول با کمبود غذا و مهمات و سوخت مواجه بودن. حمله شوروی در فوریه متوقف شد و آماده دفاع از زمینهایی شدن که تصرف کرده بودن. ولی سنگر گرفتن وسط باتلاق کار سادهای نبود و نیست. کمبود غذا به این معنی بود که سربازها با مشکل سوتغذیه روبرو بودن.
ماه مارس. هیتلر از فون کوکلر خواست، تا سربازهای ارتش سرخ رو که به مواضع آلمانها رخنه کرده بودن رو محاصره کنه. اسم این عملیات رو گذاشتن «جانور وحشی»
عملیات جانور وحشی شروع شد. حملهای همزمان با ۵ لشکر آلمانی تونست به طرز موثری رخنه روسها رو خفه کنه و اونها رو از بین ببره. ارتش دوم شاک شوروی تقریبا ارتباطش رو با بقیه نیروها از دست داد و قطع شد. چیزی که برای ارتش سرخ باقیمونده بود، یه گذرگاه به عرض یک و نیم تا ۲ کیلومتر بود. تنها کاری که برای نیروهای آلمان باقیمونده بود این بود که واحدهای محاصره شده رو به طور کامل نابود کنند.
ولی به جای اینکار اونها اول حملهای رو به ناحیه نِوا انجام دادن. ماه آوریل شده بود و ۱۰۰۰ سرباز شوروی در اون ناحیه سنگر گرفته بودن. آلمانها هم صبر کردن. صبر کردن تا رودخونه نوا از تکههای یخ پر بشه تا برای روسها امکان کمک رسانی در ساحل غیر ممکنه بشه. وقتی این اتفاق اتفاد، اونها بارونی از آتش توپخونه رو روی سر سربازهای شوروی ریختن. آخرین چیزی که زنده و متحرکی که در رودخونه دیده شد، تکه پارچهای بود با تنها یک کلمه: کمک!
همزمان با اتفاقات روی نوا، ارتش دوم شاک هم که محاصره شده بود، فرمانده جدیدی پیدا کرد؛ سپهبد آندری ولاسوف! اوایل ماه می استاوکا تصمیم گرفت که بقیه نیروهای زخمخورده خود رو رها کنه! تصمیم عجیبی که باور کردنش واقعا سخته.
اما روز قبل از عقبنشینی، حمله آلمانها شروع شروع شد. با این حمله، روسها مجبور شدن برای حفظ مواضعشون،مبارزه کنن. اون هم در حالی که نیروها عقبنشینی خودشون رو از گذرگاه باریک به سمت خط مقدم شروع کرده بودن. این عقب نشینی رون کندی داشت و چهار روز بعد، آلمانها بالاخره تونستن ارتش دوم رو هم قیچی کنن.
افسر توپخونه شوروی شرایط در محاصره رو اینطوری ثبت کرده بود: «تمام منطقه با آتش المان زیر و رو شد. اجساد و زخمیها همه جا روی زمین افتاده بودن. یه سری از نیروها هذیون میگفتن، یه سری برای خوردن آب به گریه افتاده بودن. حتی بعضیها از ما خواستن که بهشون شلیک کنیم چون خودشون توان این کار رو نداشتن. آلمانها حمله نکردن. اونها ما رو به دام انداختن. مثل گیر انداختن حیوون توی لونهاش. اونها بیرحمانه بمباران و گلوله بارانمون کردن.»
آخرین سربازهای باقیمونده در تاریکی شب فرار کردن. تا پایان ژوئن، ۱۰ هزار نفر فرار کرده بودن ولی آلمانها هم ۳۰ هزار نفر اسیر گرفته بودن. در بین اسرا، فرمانده ارتش دوم شاک، ژنرال آندری ولاسوف هم بود. ولاسوف حاضر شد با المانها همکاری کنه. اون به ابزار مورد علاقه تبلیغاتی نازیها بدل شد. ولاسوف دست به نوشتن یه سری جزوه کرد. جزوههای با عنوان «کمیته آزادیخواهان روسیه برای سربازان و فرماندهان ارتش سرخ» یا جزوه ای با عنوان «چرا دست به مبارزه با بلشویسم زدم؟»
در این جزوهها اون خواستار پیوستن سربازهای ارتش سرخ به ارتش جدید آزادی بخش ضل بلشویک شد. ولاسوف با ساماندهی اسرای جنگی روسی برای نبرد علیه استالین کمک کرد.
با کارهایی که انجام داد، ژنرال ولاسوف به شدت مشهور شد و شهرت زیادی پیدا کرد. به طوریکه روسها به تمام سربازهایی که سمت آلمانها رفتن «ولاسوفتسی» میگفتن. اما خب طبیعیه که خیلیها به خاطر جونشون این کار رو کردن و سرسپردگی خاصی به ژنرال نداشتن.
اسرایی که به آلمانها در فعالیتهای غیرنظامی کمک میکردن، لقب «هیویس»به اسرای جنگی روسی داده شد. به زودی خیلی از ضدبلشویکها و ناسیونالیستهای شوروی با عنوان لژیونهای شریقی در واحدهای مختلف ارتش آلمان جنگیدن.
سال ۱۹۴۵ اغلب نیروهای ارتش آزادیخواه روسیهی ولاسوف در نزدیکی پراگ دستگیر شدن. این افراد به گولاک فرستاده شدن. اونهایی که زنده موندن، ولاسوف و بقیه افسرها به جرم خیانت، اعدام شدن.
ارتش سرخ در شکستن محاصره لنینگراد در بهار ۱۹۴۲ ناکام موند. حالا دیگه هوا گرم شده بود و جاده زندگی که در امتداد دریاچه لادوگا درست شده بود داشت آب میشد. تنها در ۱ روز، در ۲۰ آوریل ۱۹۴۲ حدود ۸۰ کامیون در یخهای نازک از بین رفتن و غرق شدن. جاده زندگی دیگه به روی وسایل نقلیه سنگین بسته شد. روسها مضطربانه در انتظار باز شدن دریاچه برای کشتیرانی بودن. اونها میدونستن که وقتی این اتفاق بیافته، کشتیها و بندرها، تحت حملههای سنگین هوایی و توپخونهای قرار میگیرن.
زمستون سخت به این معنی بود که از ۲۲ ماه می به بعد دریاچه دیگه یخ نداشت. اولین کشتیها تونستن حرکت کنن و غیرنظامیها رو تخلیه کنن و در مورد برگشت تدارکات بیارن. پدافند هوایی شوروی نقش مهمی در این اتفاق بازی کرد. تنها یک درصد از تدارکات ورودی در حملات هوایی آلمان از بین رفت. به همین دلیل، آلمانها قایقهای ایتالیایی اژدرانداز MAS رو به منطقه اعزام کردن. این قایقها در دریای مدیترانه به شدت اثرگذار بودن. به این قایقها لنجهای نظامیی رو هم که برای حمله به انگلیس طراحی شده بود باید اضافه کرد. اما با وجود انتظاراتی که میٰرفت، نیروی دریایی متحدین نتونست ضربه کاری موثری وارد کنه.
لنجها و قایقهای روسی بسیار ساده و سبک طراحی شده بود. بنابراین اژدرها بدون مشکل ازی زیرشون رد میشدن. اما پایگاههای دریایی و کشتیهای آلمانها به شدت از نیروی هوایی ارتش سرخ آسیب دیدن. به همین دلیل عملیات دریایی متحدین متوقف شد.
مساله اساسی باقیمونده، شکستن محاصره لنینگراد بود. جاده زندگی در آب یا یخ مقادیر حداقلی غذا برای حفظ زندگی و تدارکات و سوخت و مهمات برای نیروها رو به شهر منتقل میکرد. شش ماه بعد در نوامبر ۱۹۴۲ فرماندهان میدان، ژنرال ژوکوف و مارشال وروشیلوف برنامهریزی کردن تا عملیاتی به اسم ایسکرا رو به اجرا در بیارن. اونها تصمیم گرفتن تا حملهای مجدد به گلوگاه انجام بدن. جایی که حلقه محاصره آلمان باریکترین نقطه بود.
واحدهای جبهه وُلخوف از بیرون حمله میکردن درحالی که نیروهای جبهه لنینگراد هم از داخل دست به حمله زده بودن. گلولهباران توپخونهای در سپیدهدم ۱۲ ژانویه ۱۹۴۳ شروع شد. در حالیکه آخرین توپها از بالای سرنیروهای ارتش سرخ میگذشت،حمله نیروی زمینی شروع شد.
اما در همه نقاط ارتش سرخ با مقاومت شدید روبرو شد. آلمانها به خوبی سنگر گرفته بودن و میتونستن به خوبی مقاومت خودشون رو نشون بدن. T34ها در طول مسیر با گودالهای باتلاقی زیادی روبرو شدن و به همین دلیل سرعتشون گرفته میشد. حالا دیگه آلمانها هم یاد گرفته بودن چطور T34ها رو منهدم کنن. T34ها به هدفهای آسونی برای آلمانها تبدیل شدن. اما با همه این سختیها،تاکتیک حمله از دو طرف مثمرثمر واقع شد و بعد از دو روز حمله، فاصله بین نیروها فقط به دو کیلومتر کاهش پیدا کرد. این مترهای آخر واقعا با سختترین شرایط همراه شد.
تانکهای شوروی منهدم میشدن یا توی باتلاق گیر میکردن. اینجا بود که پیادهنظام در مواضع خطوط آلمان غوغایی به پا کرد. ژنرال فیدونینسکی حالا سمت معاون فرمانده رو به عهده گرفته بود و توی این سمت مکررا از جبهه بازدید میکرد تا به افرادش روحیه بده. اون هر ساعت دستور حمله میداد تا فرصتی برای بازسازی خطوط دفاعی آلمانها باقی نمونه.
تاکتیک آلمان، مثل قبل حفظ نقاط حیاتی در شبکه حملونقل بود. کارخونههای شماره ۱ و ۵، در تنها جاده مابین دریاچه و ایستگاه راهآهن به دژ تبدیل شده بودن. اگر ارتش سرخ میتونست جاده رو قطع کنه، مواضع آلمان فرو میپاشید.
فون کوکلر مجبور بود بین ایستادگی یا عقب نشینی از گلوگاه یکی رو انتخاب کنه. و بین این دو تصمیم گرفت که ایستادگی کنه.
زیر حملههای بیامان از دو جهت، مواضع آلمان شروع کرد به فروریختن. ارتش سرخ برای نبرد بین مواضع پیچیده آلمان، همه جا متحمل تلفات بسیار سنگینی شد. آخرین لحظهها دیگه داشت سر میرسید. توی این لحظهها، واحدهای آلمان در شیلسبرگ، برای امنیت اقدام به عقبنشینی سریع کردن اما اینکارشون خیلی موفقیتآمیز نبود.
نیمه شب ۱۸ ژانویه ۱۹۴۳؛ یوری لِویتان گوینده اعلانات جنگی رادیو شوروی تونست این خبر رو اعلام کنه: «بعد از ۷ روز نبرد، نیروهای جبهههای ولخوف و لنینگراد، در ۱۸ ژانویه بهم رسیدن و محاصره لنینگراد، شکسته شد»
ظرف تنها ۳ هفته خط راهاهن در امتداد گلوگاه باز شده احداث شد. فاصله این خط آهن با خطوط آلمان تنها ۵ کیلومتر بود و زیرگلولهبارون همیشگی قرار داشت. لنینگراد همچنین در خط مقدم بود. اما بالاخره غذا و سوخت کافی به شهر رسید.
ارتش سرخ دیگه توان بیشتر عقبروندن آلمانها رو نداشت. قوای ذخیره ارتش شمالی هم در این بین رسیدن و در نواحی مرتفع سنگر گرفتن. نیروهای دفاعی آلمان معمولا تیربارهای MG34 یا MG42 داشتن. بقیه سربازها در نقش پشتیبانی از تیربارچیها حضور پیدا میکردن.
حالا پاییز ۱۹۴۳ شده بود. ارتش سرخ تاکتیکهای برا حمله به سربازهای دشمن به کار بست. جوخههای پیاده شوروی با حمایت توپخونه و خمپارهای مواضع تیربارهای دشمن رو در دقایق نخست حمله هدف قرار میدادن. بقیه تفنگدارهای آلمانی هم در مقابل نیروهای شوروی، که مسلح به مسلسل دستی بودن تسلیم و خلع سلاح میشدن.
اما در اواخر ۱۹۴۳، آلمانها با معرفی MP43 دوباره توازن قدرت رو بهم زدن. حالا اگر جوخه تیربارچیها از بین میرفت، جوخه مسلح به MP43ها می تونست هنوز با آشتی سنگین و دقیق با مهاجمها بجنگه.
هیتلر خودش شخصا این سلاح جدید رو اسمگذاری کرد. اون اسم این سلاح رو اشترومگِوهِر یا سلاح هجومی گذاشت. تا قبل از شروع سال ۱۹۴۴ امکان نداشت استاوکا عملیاتی رو برای رفع محاصره لنینگراد شروع کنه که در نهایت شهر آزاد بشه. تا اون زمان که بالاخره حصر بشکنه، ارتش شمالی آلمان برای نزدیک به ۲ سال در حومه شهر سنگر گرفته بود.
بالاخره به روزهای آخر محاصره نزدیک میشیم. استاوکا طرح شروع عملیات از ساحل اورانینباوم رو ریخت؛ جایی که به شدت آلمانها به لطف توپهای سنگین دژهای ساحلی به خوبی مقاومت می کرد. از اینجا ارتش سرخ حملهای رو علیه جناحین ارتش شمالی شروع کرد. رهبری حمله به عهده ژنرال فیدیونینسکی بود که در این سمت به طور مخفیانه و در تاریکی شب به اون نقطه منتقل شده بود.
با حمله از ساحل توپهای قدرتمند ناوگان بالتیک با بیش از ۱۰۰ توپ سنگین دریایی که برای عملیات آماده شده بودن، می تونستن از حمله پشتیبانی کنند. از جمله توپهای که بود، توپهای ناو مارات رو میشه اسم برد که بعد از غرق شدن در سال ۱۹۴۱ دوباره بازسازی و به آب انداخته شده بود. و به اینها باید مقدار زیادی توپ ساحلی دژ کرازنایاگورکا رو هم اضافه کنیم.
حمله در ۱۴ ژانویه ۱۹۴۴ شروع شد. روزنامهها و رادیوی شوروی هیچگونه گزارش درباره این عملیات ندادن. اما مردم لنینگراد میتونستن غرش بمبارانها و گلولهبارون و از دور ببینن و بشنون. اونها میدونستن معنی این سر و صداها چیه. معنی این همه صدا، آغاز حمله نهایی بود.
حملهای که یکبار برای همیشه به محاصره پایان میداد. هیچکس به موفقیت این حمله شک نداشت.
حمله از اورانینباوم ارتش شمالی رو غافلگیر کرد. در مواجهه با حمله ویرانگر شوروی، مواضع آلمان منهدم شد. یک هفته بعد از شروع حمله، نیروهای شوروی با انبوهی از غنایم، در شهر روپشا بهم رسیدن.
ارتش شمالی آلمان هراسان و ترسیده، شروع به عقبنشینی کرد. خط مقدم به سرعت از لنینگراد دور شد و صدای غرش تسلیحات با فاصله گرفتن آلمانها کمتر شد. سرانجام آرامش در شهر لنینگراد حکم فرما شد.
طبق گزارشهای رسمی، تعداد ۶۴۲ هزار غیرنظامی در خلال محاصره لنینگراد مردن. اما طبق معمول خیلی از مرگ و میرها در هیچ گزارش رسمیای نوشته نشد. پیشبینی میشه تلفات واقعی چیزی حدود ۱ میلیون نفر باشه. ۳ درصد به خاطر بمب و گلوله بارون و ۹۷ درصد به خاطر گرسنگی.
در خلال جنگ حدود ۱ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر از شهر تخلیه شدن. تا سال ۱۹۴۵ جمعیت شهر به یک پنجم چیزی رسید که در شروع جنگ بود. این طولانیترین محاصره یک شهر بزرگ در طول جنگ جهانی دوم و پرهزینهترین محاصره طول تاریخ بود.
ارتش شمالی در جنگلها و باتلاقهای اطراف لنینگراد برای بیش از ۲ سال زمینگیر شد. این ارتش یک پنجم توان آلمان در جبهه شرقی رو شامل میشدن. اما زمینگیر شدن در حومه لنینگراد،امکان جنگ موثر و قاطعانه رو از اونها گرفت.
دورتر و در جنوب، در اراضی وسیع بین خارکوف و رود ولگا، ارتش سرخ مجبور بود شکل دیگهای از جنگ رو یاد بگیره. جنگ زرهیِ به شدت متحرک. و اینجا مکانی در جنوب بد که در ۱۹۴۲، که جهانیان اسم دیگهای از شهرهای شوروی در ذهنشون نقش بست. شهری به اسم استالینگراد.